نسل برتر

جمع دوستان.........به وبلاگ ما خوش اومدین.......

نسل برتر

جمع دوستان.........به وبلاگ ما خوش اومدین.......

جشن سده

 جشن سده

جشن بزرگ آتش با خاستگاه کیهانی

رضا مرادی غیاث آبادی

جشن «سَـدَه» بزرگترین جشن‌ آتش و یکی از کهن‌ترین آیین‌های گروهی و اشتراکی شناخته شده در ایران باستان است. در این جشن و در آغاز شامگاه دهم بهمن‌ماه، همه مردمانِ سرزمین‌های ایرانی بر بلندای کوه‌ها و بام خانه‌ها، آتش‌هایی برمی‌افروخته و هنوز هم کم‌‌وبیش بر می‌افروزند. مردمان نواحی مختلف در کنار شعله‌های آتش و با توجه به زبان و فرهنگ خود، سرودها و ترانه‌های گوناگونی را خوانده و آرزوی رفتن سرما و آمدن گرما را می‌کنند. همچنین در برخی نواحی، به جشن‌خوانی، بازی‌ها و نمایش‌های دسته‌جمعی نیز می‌پردازند.

گستره جشن  

در گذشته، جشن سده در گستره پهناوری از آسیای کوچک (آناتولی) تا استان سین‌کیانگِ چین یعنی در سرتاسر ایران بزرگ، در بین همه مردمان، فارغ از هر قومیت یا گرایش دینی رواج داشته و به مانند نوروز در روایت‌های مکتوب تاریخی به آن اشاره شده است.

امروزه تا آنجا که نگارنده آگاهی دارد، این مراسم در میان روستا‌نشینان شمال شرقی کشور (همچون آزادوَر و روستاهای دشت جوین)، در بخش‌هایی از افغانستان و آسیای میانه (با نام «خِـرپَـچار»)، در کردستان (پیرامون سلیمانیه و اورامانات)، نواحی مرکزی ایران (با نام‌های «هله‌هله»، «کُـرده»، «جشن چوپانان») و در میان برخی روستانشینان و عشایر لرستان، کردستان، آذربایجان و کرمان رواج دارد.

همانگونه که گفته شد ، یکی از سرزمین‌هایی که جشن سده را برگزار می‌دارند، روستاهای دشت جوین در خراسان و به ویژه روستای «آزاد ور» است. این روستا در جنوب خاوری جاجرم و در کنار خط راه‌آهن خراسان و ایستگاه آزادور واقع شده است. در این روستای کهنسال و روستاهای پیرامون آن، جشن سده پس از چند هزار سال با شکوه فراوان برگزار می‌شود. چشم‌انداز دشت جوین در آغاز شامگاه دهم بهمن ماه و شادی و آوازخوانی مردم و جوانان، بسیار زیبا و دیدنی است. بر بام خانه ها و بر فراز کوه‌های اطراف، آکنده از بوته‌های فروزانی است که سراسر دشت را آتشباران و چراغانی کرده‌اند. هیزم این مراسم از بوته خاصی فراهم می‌شود که به نام محلی جشن، «سـرِه» (sare) نامیده می‌شود. مردم منطقه از چند روز پیش از سده به گردآوری این بوته می‌پردازند.  

 

سرودخوانی در جشن سده، روستای آزادور خراسان

عکس از غیاث آبادی، دهم بهمن 1380 

 

جشن سده آزادور در گذشته در چند روز متوالی برگزار می‌شده است و اکنون دوست خوبم آقای خسرو زیباکیان از ناحیه کوهستانی وخان در پامیر (خاور افغانستان) خبر داده است که مردمان آن ناحیه هنوز هم جشن سده را در پنج روز متوالی منتهی به دهم بهمن برگزار می‌کنند. در اینجا لازم می‌دانم از همه مردم مهربان روستای آزاد ور، به ویژه خانوانده برادران آزادوری و مادر آگاه به باورهای کهن آنان که دوبار در جشن سده سال‌های 1380 و 1381 من و همراهان مرا برای پژوهش‌های میدانی به روستای کوچک و دوست‌داشتنی خود دعوت کردند، سپاسگزاری کنم.

با اینکه در هیچیک از متون پهلوی و منابع زرتشتی عصر ساسانی و پس از آن، نامی از جشن سده و مراسم آن برده نشده و پیداست که این جشن در مغایرت با سنت زرتشتی بوده است؛ اما خوشبختانه در دوران معاصر این مراسم در میان هم‌میهنان زرتشتی نیز رایج شده است که البته در شیوه برگزاری، به برخی آیین‌های کهن و گاه مهم آن توجه نمی‌شود. روشن کردن تعداد زیادی کُـپه‌های جداگانه آتش از ویژگی‌های این مراسم بوده و در همه متون کهن به آن اشاره شده؛ اما برافروختن تنها یک کُـپه آتش در منافات با آیین کهن است. همچنین با انجام مراسم توسط موبدان، جشنی ملی تبدیل به مراسمی دینی شده و بتازگی با سخنرانی‌های مقامات رسمی در حال تبدیل شدن به مراسمی تشریفاتی است. رواج این شیوه موجب می‌شود تا برگزاری جشنی همگانی، در انحصار گروهی خاص قرار بگیرد و دیگران حداکثر تماشاگر مراسم باشند. جشن سده در میان بسیاری از زرتشتیان و از جمله پارسیان هند در چهارم بهمن (برابر با دهم بهمن ماه در گاهشماری یزدگردی) برگزار می‌شود.

دلایل برگزاری جشن  

جشن سده هیچگاه به هیچیک از اقوام یا ادیان باستان ارتباطی نداشته و همواره جشنی ملی و برگرفته از شرایط اقلیمی و رویدادهای کیهانی بوده است. قدمت زیاد این مراسم باعث شده تا در باره دلایل برگزاری آن روایت‌های بسیار متعدد و متناقضی در منابع قدیم ثبت شود.

یکی از دلایلی که برای پیدایش سده یاد می‌کنند همانا کشف آتش توسط هوشنگ‌شاه در شاهنامه فردوسی است. باید گفت که داستان کشف آتش در زمان هوشنگ، هیچگاه باور ایرانیان نبوده و از ساخته‌های جدیدتر است. این فرضیه امروزه مورد توجه بیشتر شاهنامه‌شناسان قرار گرفته و از جمله در نسخه‌های تصحیح شده آقایان، استاد جلال خالقی مطلق و مصطفی جیحونی، داستان کشف آتش به دلایل بسیاری در زمره بیت‌های افزوده شده و الحاقی شاهنامه آورده شده است. از سویی از این داستان در هیچیک از متون تاریخی مقدم بر شاهنامه و گاه متاخر بر آن یاد نشده است و همچنین می‌دانیم که کشف آتش بسیار کهن‌تر از عصر هوشنگ است که با توجه به اشاره‌های شاهنامه در باره چگونگی و دستاوردهای زندگی انسان در آن دوره (ساخت ابزار ریزسنگی، یکجا‌نشینی، آغاز کشت‌وزرع و اهلی کردن برخی حیوانات)، می‌بایست با دوره‌ای منطبق باشد که در باستان‌شناسی بنام «میان‌سنگی/ مزولیت» (حدود 15000 تا 10000 سال پیش) خوانده می‌شود. و از سوی دیگر این بیت‌ها در ‌برخی نسخه‌های متقدم شاهنامه و از جمله کهن‌ترین آن (دست‌نویس فلورانس) وجود ندارد.

نگارنده بر این باور است که پیدایی این جشن (مانند بسیاری مناسبت‌های دیگر) نه فقط یک دلیل، بلکه دلایل متعددی دارد که همزمانی آنها بر اهمیت جشن افزوده است. نخست اینکه، اشاره‌های فراوانی که از داستان‌ها و ترانه‌های مردمی بدست می‌آید؛ نشانگر به ستوه آمدن مردم از یخبندان و آرزو برای رفتن سرما و یا کاستنِ از شدت آن بوده و همین نکته مهمترین دلیل پیدایش این مراسم و بر افروختن آتش‌هایی در مبارزه نمادین با سرماست. بجز این، به نظر می‌آید که چند واقعه کیهانی نیز در پیدایش این آیین بی‌تاثیر نبوده است. نخست اینکه جشن سده در چهلمین روزِ شب یلدا یا شب زایش خورشید (انقلاب زمستانی) برگزار می‌شود و جشن چهلمین روز تولد خورشید است. دوم اینکه، دهم بهمن ماه، یکی از دو هنگامِ سال است که در عرض‌های بالایی ایران‌زمین، طول تاریکی کامل آسمان 12 ساعت تمام است. سوم اینکه، می‌دانیم ارتباط واژه  «سده» با عدد «سد/ صد» هنوز به اثبات نرسیده است. در زبان اوستایی واژه «سَـد» به گونه جالبی هم به معنای «فرو رفتن/ غروب کردن» و هم به معنای متضاد آن یعنی «بر آمدن/ طلوع کردن» آمده است. همچنین واژه «سَـذِه» در اوستا، هم به معنای طلوع کردن و هم به معنای غروب کردن آمده است که به گمان برگرفته از رویداد زیر است:

در حدود پنج هزار سال پیش و در نخستین شب‌های شب‌های بهمن‌ماه، رویداد جالبی رخ می‌داده که بعید نیست با آیین‌های جشن سده در پیوند باشد. این رویداد عبارت است از طلوع و غروب همزمان دو ستاره پرنور و درخشان آسمان به نام‌های «سماک رامح» و «نسر واقع» در شمال شرقی و شمال‌غربی آسمان سرشبی. در آن زمان ستاره زرین «سماک رامح» در آسمان سرشبی عرض‌های بالایی ایران‌زمین و در افق شمال‌شرقی، به تازگی طلوع کرده و ستاره سپید‌فام و درخشان «نسر واقع» در همان هنگام و در افق شمال‌غربی، آماده غروب کردن بوده است. احتمالاً طلوع و غروب همزمان دو ستاره درخشان آسمان، موجب پیدایی معنای دوگانه و متضاد واژه‌های اوستایی «سد» و «سذه»، و نیز عاملی دیگر برای جشن سده بوده است. 

این گفتار در کتابی از همین نگارنده به نام «نوروزنامه- پنجاه گفتار در زمینه پژوهش‌های ایرانی» (تهران، 1386) و نیز در نشریه‌های گوناگون منتشر شده است. 

http://www.ghiasabadi.com/jashnesada.html 

برگرفته از وبلاگ پژوهشهای ایرانی ......نوشته رضا مرادی غیاث آبادی

آریو برزن، ژنرال بزرگ تاریخ ایران...

آریو برزن، ژنرال بزرگ تاریخ ایران
تندیس این سردار ایرانی در ورودی شهر باشت در استان کهکیلویه و بویراحمد، نصب شده است...

آریو برزن یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران است که در برابر یورش اسکندر مقدونی به ایران زمین، دلیرانه از سرزمین خود پاسداری کرد و در این راه جان باخت و حماسه (دربندپارس) را از خود در تاریخ به یادگار گذاشت.«اسکندر مقدونی» در سال 331 پیش از میلاد پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان ( جنگ آربل Arbel یا گوگامل Gaugamele ) و شکست پایانی ایران، بر بابل و شوش و استخر چیرگی یافت و برای دست یافتن به پارسه، پایتخت ایران روانه این شهر گردید. اسکندر برای فتح پارسه سپاهیان خود را به دو پاره بخش کرد: بخشی به فرماندهی (پارمن ین) از راه جلگه (رامهرمز و بهبهان کنونی) به سوی پارسه روان شد و خود اسکندر با سپاهیان سبک اسلحه راه کوهستان (کوه کهکیلویه کنونی) را در پیش گرفت و در تنگه‌های دربند پارس (تنگ تک آب کنونی) با مقاومت ایرانیان روبرو گردید. در جنگ دربندپارس، آخرین پاسداران ایران، با شماری اندک، به فرماندهی آریو برزن، در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر دلاورانه دفاع کردند و سپاهیان مقدونی را ناچار به پس نشینی نمودند. با وجود آریابرزن و پاسداران تنگه‌های پارس، گذشتن سپاهیان اسکندر از این تنگه‌های کوهستانی امکان‌پذیر نبود. از این رو «اسکندر» به نقشه جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل و گذر از راههای سخت کوهستانی خود را به پشت نکهبانان ایرانی رساند و آنان را درمحاصره گرفت. آریو برزن با 40 سوار و 1200 پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن، خط محاصره را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت ولی سپاهیانی که به دستور«اسکندر» از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پیش از رسیدن او به پایتخت، به پارسه دست یافته بودند. آریو برزن با وجود واژگونی پایتخت و درحالی که سخت در تعقیب سپاهیان دشمن بود، به وارانه(برعکس) منطق جنگ، حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او، همه یارانش از پای درافتادند و جنگ هنگامی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.

تندیس این سردار ایرانی در ورودی شهر باشت در استان کهکیلویه و بویراحمد، نصب شده است.

آذربایجان‌ کجاست‌ ؟

آذربایجان‌ کجاست‌ ؟

 علی‌ عبدلی

 

به‌ روایت‌ یک‌ سند آذری‌ :

 

 

 

 

می دانیم که درکشور ما اشخاص؛  ‌محافل‌ و جریانهایی‌ وجود دارند که‌ نه تنها براین  واقعیت که زبان دیرین آذربایجان غیر ترکی بوده بلکه حتی بر حدود جغرافیایی آنگوشه از خاک ایران‌ از نگاه‌ و منظری‌ باژگونه‌ می‌نگرند. آذربایجان‌ را در گستره‌ جغرافیایی‌ دیگری نشان‌ می‌دهند و برای‌ زبان‌ وفرهنگ‌ اصیل‌ و کهن‌ آن‌ خطه‌ گُرد خیز ‌، نشان‌ و هویتی‌ دیگر می‌جویند. در این‌ راستا عده‌ اندکی‌ روشنفکر مآب‌ و نظریه‌ پردازِ به‌ قول‌ ترکها «اصلی‌ ایتیرَن‌» برای‌ این‌ که‌بتوانند با ایجاد توهم‌ برای‌ گروهی‌ عوام‌ و یا بی‌ اطلاع‌ از تاریخ‌ و تمدن‌ ایران‌، ‌ بیگانگان را به‌ تحقق‌ رویای‌ امپراطوری‌ اوراسیا امید وار نمایند، دست‌ به‌ هر کاری‌ می‌زنند.آنها ضمن‌ بازی‌ با الفاظ‌، انکار حقایق‌، جعل‌ و تحریف‌ اسناد و آثار فنا و فسادناپذیر، ادبی و تاریخی ؛ دور زدن‌ جاهلانه‌ ی‌ واقعیات‌ تاریخ‌ و فرهنگ‌ سترگ‌ ایران‌، ناسزا گویی‌ به‌ خادمان‌ علم‌، کینه‌ورزی‌ نسبت‌ به‌ فردوسی‌ها و سجده‌ نمودن‌ بر چند قصه‌ ی‌ عامیانه‌ اُغوزی‌، در کمینگاه‌ شعار «شوونیسم‌ فارس‌!!» دشنه‌ بر گرده‌ هویت‌ میلیونها ایرانی‌ اصیل‌ و میهن‌ پرست‌ ترکی‌زبان‌ فرو کرده‌ و تمامیت‌ ارضی‌ میهن‌ آنان‌ را آماج‌ تیرهای‌ توطئه‌ می‌کنند زیراآذری‌ هااز اصیل‌ترین‌ و ارجمندترین‌ ایرانیها هستند با این‌ تفاوت‌ که‌ فقط‌زبانشان‌ عوض‌ شده‌ و این‌ مو ضوع‌ خود بیانگر مظلومیت‌ آنان‌ و ستمی‌ تاریخی‌ ست‌ که‌ بر آنها رفته‌ است‌ . اگر یک‌ روز کی‌ آرش‌، جان‌ پاک‌ خود را در چله‌کمان‌ نهاد تا از مرزهای‌ ایران‌ در برابر مطامع‌ هیونان‌ پاسداری‌ نماید، اینان‌ به‌ طرفند دفاع‌ از حقوق‌ آذریها، تمام‌ وجودشان‌ را در طبق‌ اخلاص‌ نهاده‌اند تا در راه‌ تجزیه‌ ی‌ میهن‌،به‌ بیگانگان‌ اهداء کنند. آنها نه‌ تنهااران‌ و شیروان‌ را آذربایجان‌ شمالی‌ می‌خوانند بلکه‌ اساسا" منکر ایرانی‌ زبان‌ بودن‌ سرزمینهای‌ مذکور درگذشته‌ می‌شوند و نه‌ تنها برای‌ کلمه‌ی‌ آذربایجان‌ معنی‌ و ریشه‌ ترکی‌ می‌تراشند، بلکه‌ حتی‌ براوستاو پهلوی‌ نیز اکلیل‌ ترکی‌ می‌پاشند! .به‌ قول‌ مینورسکی‌ « هرجا که‌ مسائل‌ حل‌ نشده‌ای‌ در زمینه‌ ی‌ فرهنگ‌ اقوام‌شرق‌ پدید آید، ترکان‌ بی‌ درنگ‌ دست‌ خود را به‌ همانجا دراز می‌کنند »

اگرچه‌ پندارهاو اندیشه‌های‌ آنچنانی‌ به‌ حدی‌ واهی‌ است‌ که‌ قلم‌ به‌ پاسخگویی‌ آن‌ فرسودن‌ دور از خردمندی‌ ست‌ ولی‌ به‌ اقتضای‌ برخی‌ مطالب‌ این‌ نوشته‌ لازم‌ است‌ تنها به‌استناد یک‌ سند، نکاتی‌ در باره‌جغرافیا و زبان‌ کهن‌ آذربایجان‌ و اران‌ و شیروان‌ دراین‌ فرصت‌، هرچند به‌ اختصار ،روشن‌ شود :

دقیقا" از سال‌ 1918 میلادی‌ که‌ دولت‌ مساواتیها در باکو روی‌ کار آمد، این‌ پرسش‌ عجیب‌ به‌ طور جدی‌ بر سر زبانها افتاد که‌ « آذربایجان‌ کجاست‌، آذربایجان‌ کدام‌است‌» .

اگرچه‌ از همان‌ زمان‌ تا کنون‌ به‌ منظور روشنگری‌ هرچه‌ بیشتر اسناد، مقالات‌ و کتابهای‌ متعددی‌ منتشر شده‌ که‌ هریک‌ از آنها برای‌ پاسخگویی‌ به‌ آن‌ پرسش‌ کفایت‌ داردولی‌ هنوز اسناد فراوانی‌ و جود دارد که‌ منتشر نشده‌ و بسیاری‌ از مطالب‌ ناگفته‌ مانده‌ است‌ .

سالها پیش‌ از آنکه‌ چنان‌ پرسشی‌ مطرح‌ شود و سرزمین‌ «اران‌ و شیروان‌» را «آذربایجان‌» بنامند، اندیشمندانی‌ از همان‌ سرزمین‌ آثاری‌ در زمینه‌ ی‌ تاریخ‌ و جغرافیای‌ موطن‌خویش‌ پدید می‌آوردند که‌ امروزه‌ آن‌ آثار همان‌ قدر که‌ برای‌ ما جالب‌ و دارای‌ اهمیت‌ است‌ ، مایه‌ ی‌ خشم‌ جاعلان‌ نام‌ و نشان‌ شیروان‌ و اران‌ میباشند. ازاین‌ رو به‌ شدت‌ سعی‌دارند که‌ آن‌ آثار را محو و یا بی‌ ارزش‌ قلمداد نمایند .

در بین‌ آثار مذکور (گلستان‌ ارم‌) نوشته‌ عباسقلی‌ آقا باکیخانوف‌ «قدسی‌» ، به‌ لحاظ‌ رعایت‌ روش‌ علمی‌ تحقیق‌ و بهره‌گیری‌ از اسناد و منابع‌ محکم‌، توان‌ تحلیل‌ و تبیین‌موضوعات‌، در بین‌ آثار مشابه‌ آن‌ دوره‌ مقام‌ ویژه‌ای‌ دارد .

باکیخانوف‌ به‌ تأیید آکادمیسین‌های‌ جمهوری‌ آذربایجان‌ (علاوه‌ بر اینکه‌ یک‌ مورخ‌ بوده‌ در دیگر رشته‌های‌ علم‌ نیز آثار گرانبهایی‌ نوشته‌ است‌. او نخستین‌ کسی‌ بود که‌ درآذربایجان‌ به‌ تدوین‌ یک‌ اثر تاریخی‌ «گلستان‌ ارم‌» به‌ شیوه‌ علمی‌ اروپا و آسیا پرداخته‌ است‌. مقدمه‌ کتاب‌ مذکور)

عباسقلی‌ آقا که‌ در سده‌ 19 میلادی‌ ودر شهر باکو می‌زیست‌، نشانی‌ آذربایجان‌ را به‌ صراحت‌ در جنوب‌ رودخانه‌ ارس‌ داده‌ و سرزمینی‌ را که‌ بعدها به‌ این‌ نام‌ خوانده‌ شد،شیروان‌ و اران‌ خوانده‌ است‌. از این‌ رو کتاب‌ گلستان‌ ارم‌ را (تاریخ‌ شیروان‌ و دربند) نامیده‌ و در ذکر حدود جغرافیایی‌ آن‌ نوشته‌ است‌: «ولایت‌ شیروان‌ از طرف‌ شرق‌ به‌ دریای‌ خزر،از سمت‌ جنوب‌ غربی‌ به‌ رود کورا که‌ آن‌ را از ولایتهای‌ مغان‌ و ارمن‌ فصل‌ می‌دهد، از جانب‌ شمال‌ غربی‌ به‌ رود قانق‌ و به‌ خط‌ غیر معین‌، از ناحیه‌ ی‌ ایلسو و پشته‌ ی‌ بلند قافقاس‌ وسلسله‌ جبالی‌ که‌ ناحیه‌ ی‌ کوره‌ و طبر سران‌ را از مملکت‌ قموق‌ و قیطاق‌ امتیاز می‌بخشد و از آن‌ جا به‌ مجرای‌ رود درواق‌ تا محل‌ اتصال‌ آن‌ به‌ دریای‌ خزر محدود است‌ - متن‌کتاب‌، صفحه‌ 4» همچنین‌ در صفحه‌ 73 به‌ صراحت‌ تأکید می‌کند که‌ حدود شیروان‌ تامرزهای‌ ارمنستان‌ کنونی‌ گسترش‌ داشته‌ و قره‌ باغ‌ نیز جزو خاک‌ شیروان‌ بوده‌ است‌ .

در گلستان‌ ارم‌ همه‌ جا شیروان‌ و ارمن‌ و آذربایجان‌ به‌ عنوان‌ سه‌ ولایت‌ جدا از هم‌ یاد شده‌ است‌. در صفحه‌ 35 کتاب‌ مذکور آمده‌: (اتراک‌ ولایات‌ شیروان‌ و ارمن‌ و آذربایجان‌را غارت‌ می‌کردند و ملوک‌ فارس‌ پیوسته‌ با ایشان‌ در جنگ‌ بودند .

همچنین‌ در صفحه‌ 45 می‌گوید: عثمان‌ ابن‌ عفان‌ به‌ ارمن‌ و آذربایجان‌ و مغان‌ و شیروان‌ در آمده‌ و مهم‌ اهل‌ عصیان‌ را به‌ صلح‌ داد .

باکیخانوف‌ در اثر ارجمند خود با شرح‌ دوره‌های‌ مختلف‌ تاریخ‌ برخی‌ از ایالات‌ ماورأ قفقاز، به‌ اشارات‌ متعدد و توضیحات‌ روشن‌، از آذربایجان‌ به‌ عنوان‌ ایالتی‌ یاد کرده‌ است‌که‌ با اراضی‌ ارمن‌ و مغان‌ و قره‌ باغ‌ مجاور بوده‌ و حد شمالی‌ آن‌ از رودخانه‌ ارس‌ تجاوز نمی‌کرد. در یکی‌ از آن‌ اشارات‌ که‌ ذیل‌ وقایع‌ دوره‌ قاجار آمده‌ است‌، می‌گوید: آقامحمد خان‌به‌ استر آباد رفته‌، روز به‌ روز بر مراتب‌ حشمت‌ و تهیه‌ ی‌ اسباب‌ سلطنت‌ افزوده‌ وبر زندیه‌ غالب‌ آمده‌ و به‌ تدریج‌ ایالات‌ عراق‌ و فارس‌ و طبرستان‌ و گیلان‌ و آذربایجان‌ را مسخرکرد ودر سنه‌ 1209 به‌ عزم‌ تسخیر قره‌ باغ‌، پل‌ خدا آفرین‌ را که‌ ابراهیم‌ خان‌ قره‌ باغی‌ برای‌ منع‌ عبور لشکر ایران‌، ویران‌ کرده‌ بود، تعمیر و بر سر قلعه‌ ی‌ پناه‌ آباد که‌ آن‌ را شوشی‌گویند آمده‌ و در منزل‌ توپخانه‌ نزول‌ و به‌ محاصره‌ پرداخت‌ و تقریبا" پس‌ از یکماه‌ عزیمت‌ گرجستان‌ نمود و پس‌ از قتل‌ و غارت‌ تخریب‌ تفلیس‌، مراجعت‌ کرده‌ ودر موضع‌ چهل‌تن‌ مغان‌ به‌ قشلاقمشی‌ پرداخت‌. حکام‌ شیروان‌ و باکو و شکی‌ و قباو دربند با ارسال‌ عرایض‌ و هدایا اظهار اخلاص‌ کردند - صفحه‌ 174 .

گلستان‌ ارم‌ اطلاعات‌ مستند فراوانی‌ هم‌ در مورد ترکیب‌ قومی‌ و زبان‌ اصلی‌ و بومی‌ اهالی‌ ولایات‌ شیروان‌ و اران‌ ارایه‌ می‌دهد. در آن‌ اثر به‌ ویژه‌ در مقدمه‌ بیست‌ صفحه‌ای‌آن‌ که‌ عنوان‌ «دربیان‌ حدود اراضی‌ و سبب‌ تسمیه‌ و احوال‌ نسب‌ و السنه‌ و ادیان‌ ولایات‌ شیروان‌ و داغستان‌» را دارد، به‌ طور کلی‌ اهالی‌ ولایات‌ یادشده‌ را با ذکر نام‌ طوایف‌ و محل‌سکونت‌، مشتمل‌ بر دو گروه‌ «ترکی‌ زبان‌» و «غیر ترکی‌ زبان‌» دانسته‌ است‌ و در مورد ترکی‌ زبانها تأکید نموده‌ که‌ آنها «غالبا" از نسل‌ ترکمان‌ و مغول‌ و تاتار بوده‌ و بعضی‌ نیز درحین‌ محاربات‌ عساکر عثمانی‌ و ایران‌ در زمان‌ صفویان‌ و بعد از آن‌ آمده‌اند. صفحه‌ 19 .

از غیر ترکی‌ زبانان‌ نیزکه‌ شامل‌ بیشتر اهالی‌ شیروان‌ و اران‌ بوده‌، با عنوان‌ تات‌  فرس‌ و عرب‌ یاد می‌شود - صفحات‌ 18 و 19 .

درصفحه‌ 18 کتاب‌ مذکور آمده‌ است‌: هشت‌ قریه‌ در طبرسران‌ که‌ جلقان‌ و روکال‌ و مقاطیر و کماخ‌ و زیدیان‌ و حمیدی‌ و مطاعی‌ و بیلحدی‌ باشد، در حوالی‌ شهری‌ که‌انوشیروان‌ در محل‌ متصل‌ به‌ دربند تعمیر کرده‌ بود و آثار آن‌ هنوز معلوم‌ است‌، زبان‌ تات‌ دارند. ایضا" در صفحه‌ 19 کتاب‌ یاد شده‌ آمده‌ است‌: محالات‌ واقع‌ در میان‌ بلوکین‌شماخی‌ و قدیال‌ که‌ حالا شهر قبه‌ است‌، مثل‌ حوض‌ و لاهج‌ و قشونلو در شیروان‌ و برمک‌ و شش‌ پاره‌ و پایین‌ بدوق‌ در قبه‌ و تمام‌ مملکت‌ باکو سوای‌ شش‌ قریه‌ ی‌ تراکمه‌، همین‌زبان‌ تات‌ را دارند... قسم‌ قربی‌ مملکت‌ قبه‌ سوای‌ قریه‌ ی‌ خنالق‌ که‌ ربانی‌ علیحده‌ دارد و ناحیه‌ ی‌ سموریه‌ و کوره‌ دو محال‌ طبرسران‌ که‌ دره‌ و احمدلو می‌باشند به‌ اصطلاحات‌منطقه‌، زبان‌ مخصوص‌ دارند و اهالی‌ ترک‌ زبان‌ را مغول‌ می‌نامند .

شایان‌ ذکراست‌ که‌ بخش‌ جنوبی‌ جمهوری‌ آذربایجان‌، یعنی‌ اراضی‌ نسبتا" و سیع‌ بین‌ رودخانه‌های‌ کورا (کوروش‌) و آستارا چای‌، جدای‌ از قلمرو حکومت‌ شیروانشاهان‌ بوده‌ وعموم‌ اهالی‌ بومی‌ آنجا نیز تالش‌ و تالشی‌ زبان‌ می‌باشند اما مؤلف‌ گلستان‌ ارم‌ از هویت‌ قومی‌ و زبان‌ آن‌ مردم‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیاورده‌ و از احوال‌ طوایف‌ لزگی‌ و کرد و خنالق‌(خنالج‌) کشور مذکور نیز به‌ اشاره‌ای‌ اکتفا نموده‌ است‌ .

عباسقلی‌ آقا باکیخانوف‌ متولد 1794 میلادی‌، در دوره‌ای‌ می‌زیست‌ که‌ تجاوزهای‌ روسیه‌ تزاری‌ به‌ سرزمینهای‌ شمالی‌ ایران‌ آغاز شده‌ بود و او که‌ شاهد جنگهای‌ استعماری‌روسیه‌ علیه‌ ایران‌ در ولایات‌ مذکور بوده‌، بر این‌ امر گواهی‌ می‌دهد که‌ حتی‌ تا سالها پس‌ از تجزیه‌ ی‌ ولایات‌ قفقاز از ایران‌، زبان‌ رسمی‌ و ادبی‌ در شیروان‌ و اران‌ فارسی‌ بوده‌ وکودکان‌ در مدارس‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ آموزش‌ می‌دیدند. او خود در زمان‌ تألیف‌ گلستان‌ ارم‌ صاحب‌ ده‌ جلد کتاب‌ بوده‌ و از آن‌ میان‌ (ریاض‌ القدس‌) به‌ زبان‌ ترکی‌ و (عین‌ المیزان‌) به‌عربی‌ و بقیه‌ ی‌ کتابهایش‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ بود. این‌ موضوع‌ در مورد عموم‌ صاحبان‌ آثار معاصر و سلف‌ باکیخانوف‌ و حتی‌ مدتها بعد نیز صدق‌ داشته‌ است‌. چنانکه‌ در بخش‌ پایانی‌گلستان‌ ارم‌ که‌ به‌ معرفی‌ مشاهیر ادب‌ و هنر شیروان‌ و نواحی‌ مجاور آن‌ اختصاص‌ دارد، دیده‌ می‌شود که‌ همه‌ ی‌ کسانی‌ که‌ از آنها یاد شده‌، فارسی‌ زبان‌ بوده‌اند و یا دست‌ کم‌ زبان‌آثارشان‌ فارسی‌ بوده‌ است‌ .

سالها پیش‌ درجایی‌ به‌ این‌ قلم‌ آمد: سخن‌ گفتن‌ از تاریخ‌ و فرهنگ‌ ایران‌ بدون‌ لحاظ‌ کردن‌ ولایات‌ قفقاز، خصوصا" جمهوری‌ آذربایجان‌، ناقص‌ و خطاآمیز خواهد بود.  واکنون‌ گلستان‌ ارم‌ اثری‌ ست‌ که‌ می‌تواند به‌ ما در پرداختن‌ به‌ جنان‌ مهمی‌ یاری‌ دهد. این‌ اثر یکی‌ از غنی‌ترین‌ منابع‌ علمی‌ ست‌ که‌ مارا به‌ شیروان‌ و اران‌ و دربند می‌برد و مطالب‌تازه‌ و ارزشمندی‌ درمورد اوضاع‌ تاریخی‌ و زبان‌ و فرهنگ‌ و جوامع‌ آن‌ دیار ارایه‌ می‌دهد که‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ برای‌ جریانهای‌ پان‌ تورکیست‌ خوش‌ آیند نیست‌. از این‌ رو است‌ که‌امروزه‌ کتاب‌ گلستان‌ ارم‌ در وطن‌ و زادگاه‌ مؤلف‌ اش‌ به‌ آرشیو آثار ممنوعه‌ سپرده‌ شده‌ وازمؤلف‌ دانشمندآن‌ به‌ نیکی‌ یاد نمی‌شود.

از گلستان‌ ارم‌ نسخ‌ خطی‌ متعددی‌ وجود دارد و بیشتر آنها در آرشیوهای‌ نسخ‌ خطی‌ جمهوری‌ آذربایحان‌ نگهداری‌ می‌شود. در سال‌ 1970 تصحیح‌ متنی‌ از آن‌ با مقدمه‌ای‌علمی‌ و انتقادی‌ به‌ وسیله‌ انتشارات‌ علم‌ باکو منتشر گردید و در سال‌ 1383 عین‌ آن‌ نسخه‌ به‌ وسیله‌ی‌ انتشارات‌ ققنوس‌ در ایران‌ تجدید چاپ‌ و در اختیار علاقمندان‌ به‌ این‌ گونه‌آثار قرار گرفته‌ است‌ . 

منبع : آذرگشسب

 

ایران ایران ایران

ترانه ایران ایران .........با صدای ماندگار ......زنده یاد مازیار 

-------------------------------------- 

اگر ایران به جز ویران سرا نیست  ....................... 

من این ویران سرا را دوست دارم....................... 

اگر آب و هوایش نیست دلکش........................ 

من این آب و هوا را دوست دارم........................... 

تمام عالم از آن شما باد ......................... 

من این یک تکه جا را دوست دارم..............من این یک تکه جا را دوست دارم  

خدا....دوست دارم ..........دوست دارم................. 

 

دیگه ندارم........ طاقت موندن 

من این شهر را رها میکنم از درد شبونم 

دل موطن مرده ز بیداد زمونم........  

 

های های های های ............های های های های  

سرم روی تن من نباشه...........گر که بیگانه بشه هموطن من ........... 

های های های های ............های های های های  

سرم روی تن من نباشه...........گر که بیگانه بشه هموطن من ........... 

 

اگر خاک من از دست بره  

جایی ندارم  

دلم میمیره از غصه ............دیگه نایی ندارم

به جز نام تو...... ای نام وطن ......... ای موطن من  

دگر بروی لبهای خود آوایی ندارم  

ایران ایران  

ایران ایران  

سرم روی تن من ..........نباشه گر بیگانه بشه هموطن من  

ایران ایران  

ایران ایران  

سرم روی تن من ..........نباشه گر بیگانه بشه هموطن من  

شب یلدا ...............و پیشینه تاریخی آن

 برگرفته شده از وبلاگ اطلاعات عمومی

 

شرق شناسان و مورخان متفق القولند که ایرانیان نزدیک به ? هزار سال است که شب یلدا آخرین شب پاییز و آذر ماه را که درازترین و تاریک ترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می مانند، در کنار یکدیگر خود را سرگرم می کنند تا اندوه غیبت خورشید و تاریکی و سردی روحیه آنان را تضعیف نکند و با به روشنی گراییدن آسمان (حصول اطمینان از بازگشت خورشید در پی یک شب طولانی و سیاه که تولد تازه آن عنوان شده است) به رختخواب روند و لختی بیاسایند.  

                                            

                                          

                                             

 

مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده می شد. جشن ساتورن پس از مسیحی شدن رومی ها هم اعتبار خود را از دست نداد و ادامه یافت که در همان نخستین سده آزاد شدن پیروی از مسیحیت در میان رومیان، با تصویب رئیس وقت کلیسا، کریسمس (مراسم میلاد مسیح) را ?? دسامبر قرار دادند که چهار روز و در سال های کبیسه سه روز بیشتر از یلدا (شب ?? دسامبر) فاصله ندارد و مفهوم هر دو واژه هم یکی است. از آن پس این دو میلاد تقریباً باهم برگزار می شده اند.

آراستن سرو و کاج در کریسمس هم از ایران باستان اقتباس شده است، زیرا ایرانیان به این دو درخت مخصوصاً سرو به چشم مظهر مقاومت در برابر تاریکی و سرما می نگریستند و در خور روز؛ در برابر سرو می ایستادند و عهد می کردند که تا سال بعد یک نهال سرو دیگر کشت کنند

 

پیشتر، ایرانیان (مردم سراسر ایران زمین) روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خور روز و دی گان؛ می خواندند و به استراحت می پرداختند و تعطیل عمومی بود. در این روز عمدتاً به این لحاظ از کار دست می کشیدند که نمی خواستند احیاناً مرتکب بدی کردن شوند که میترائیسم ارتکاب هر کار بد کوچک را در روز تولد خورشید گناهی بسیار بزرگ می شمرد. هرمان هیرت، زبان شناس بزرگ آلمان که گرامر تطبیقی زبان های آریایی را نوشته است که پارسی از جمله این زبان ها است نظر داده که دی- به معنای روز- به این دلیل بر این ماه ایرانی گذارده شده که ماه تولد دوباره خورشید است. باید دانست که انگلیسی یک زبان گرمانیک (خانواده زبانهای آلمانی) و از خانواده بزرگ تر زبان های آریایی (آرین) است. هرمان هیرت در آستانه دی گان به دنیا آمده بود و به زادروز خود که مصادف با تولد دوباره خورشید بود، مباهات بسیار می کرد.

فردوسی به استناد منابع خود، یلدا و خور روز، را به هوشنگ از شاهان پیشدادی ایران (کیانیان که از سیستان پارس برخاسته بودند) نسبت داده و در این زمینه از جمله گفته است:

که ما را ز دین بهی ننگ نیست

به گیتی، به از دین هوشنگ نیست

همه راه داد است و آیین مهر

نظر کردن اندر شمار سپهر

آداب شب یلدا در طول زمان تغییر نکرده و ایرانیان در این شب، باقیمانده میوه هایی را که انبار کرده اند و خشکبار و تنقلات می خورند و دور هم گرد هیزم افروخته و بخاری روشن می نشینند تا سپیده دم بشارت شکست تاریکی و ظلمت و آمدن روشنایی و گرمی (در ایران باستان، از میان نرفتن و زنده بودن خورشید که بدون آن حیات نخواهد بود) را بدهد، زیرا که به زعم آنان در این شب، تاریکی و سیاهی در اوج خود است. 

 

واژه یلدا، از دوران ساسانیان که متمایل به به کارگیری خط (الفبای از راست به چپ) سریانی شده بودند به کار رفته است. یلدا- همان میلاد به معنای زایش- زاد روز یا تولد است که از آن زبان سامی وارد پارسی شده است. باید دانست که هنوز در بسیاری از نقاط ایران مخصوصاً در جنوب و جنوب خاوری برای نامیدن بلندترین شب سال، به جای شب یلدا از واژه مرکب شب چله (?? روز مانده به جشن سده، شب سیاه و سرد) استفاده می شود? 

 

 

خور روز (دی گان)- یکم دی ماه- در ایران باستان در عین حال روز برابری انسان ها بود. در این روز همگان از جمله شاه لباس ساده می پوشیدند تا یکسان به نظر آیند و کسی حق دستور دادن به دیگری را نداشت و کارها داوطلبانه انجام می گرفت، نه تحت امر. در این روز جنگ کردن و خونریزی، حتی کشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود. این موضوع را نیروهای متخاصم ایرانیان می دانستند و در جبهه ها رعایت می کردند و خونریزی موقتاً قطع می شد و بسیار دیده شده که همین قطع موقت جنگ، به صلح طولانی و صفا انجامیده بود.

 HTTP://SHABEDERAZ.PERSIANBLOG.COM 

 شب یلدا – فیلم 

 یلدا و بلندای قامت شب 

 صله ارحام 

 شب مشکین فام 

 در کنار هم ، از ظلمت یلدا تا سپیده نور 

 یلدا آیین اقوام مختلف ایرانی