آذربایجان کجاست ؟
علی عبدلی
به روایت یک سند آذری :
می دانیم که درکشور ما اشخاص؛ محافل و جریانهایی وجود دارند که نه تنها براین واقعیت که زبان دیرین آذربایجان غیر ترکی بوده بلکه حتی بر حدود جغرافیایی آنگوشه از خاک ایران از نگاه و منظری باژگونه مینگرند. آذربایجان را در گستره جغرافیایی دیگری نشان میدهند و برای زبان وفرهنگ اصیل و کهن آن خطه گُرد خیز ، نشان و هویتی دیگر میجویند. در این راستا عده اندکی روشنفکر مآب و نظریه پردازِ به قول ترکها «اصلی ایتیرَن» برای این کهبتوانند با ایجاد توهم برای گروهی عوام و یا بی اطلاع از تاریخ و تمدن ایران، بیگانگان را به تحقق رویای امپراطوری اوراسیا امید وار نمایند، دست به هر کاری میزنند.آنها ضمن بازی با الفاظ، انکار حقایق، جعل و تحریف اسناد و آثار فنا و فسادناپذیر، ادبی و تاریخی ؛ دور زدن جاهلانه ی واقعیات تاریخ و فرهنگ سترگ ایران، ناسزا گویی به خادمان علم، کینهورزی نسبت به فردوسیها و سجده نمودن بر چند قصه ی عامیانه اُغوزی، در کمینگاه شعار «شوونیسم فارس!!» دشنه بر گرده هویت میلیونها ایرانی اصیل و میهن پرست ترکیزبان فرو کرده و تمامیت ارضی میهن آنان را آماج تیرهای توطئه میکنند زیراآذری هااز اصیلترین و ارجمندترین ایرانیها هستند با این تفاوت که فقطزبانشان عوض شده و این مو ضوع خود بیانگر مظلومیت آنان و ستمی تاریخی ست که بر آنها رفته است . اگر یک روز کی آرش، جان پاک خود را در چلهکمان نهاد تا از مرزهای ایران در برابر مطامع هیونان پاسداری نماید، اینان به طرفند دفاع از حقوق آذریها، تمام وجودشان را در طبق اخلاص نهادهاند تا در راه تجزیه ی میهن،به بیگانگان اهداء کنند. آنها نه تنهااران و شیروان را آذربایجان شمالی میخوانند بلکه اساسا" منکر ایرانی زبان بودن سرزمینهای مذکور درگذشته میشوند و نه تنها برای کلمهی آذربایجان معنی و ریشه ترکی میتراشند، بلکه حتی براوستاو پهلوی نیز اکلیل ترکی میپاشند! .به قول مینورسکی « هرجا که مسائل حل نشدهای در زمینه ی فرهنگ اقوامشرق پدید آید، ترکان بی درنگ دست خود را به همانجا دراز میکنند »
اگرچه پندارهاو اندیشههای آنچنانی به حدی واهی است که قلم به پاسخگویی آن فرسودن دور از خردمندی ست ولی به اقتضای برخی مطالب این نوشته لازم است تنها بهاستناد یک سند، نکاتی در بارهجغرافیا و زبان کهن آذربایجان و اران و شیروان دراین فرصت، هرچند به اختصار ،روشن شود :
دقیقا" از سال 1918 میلادی که دولت مساواتیها در باکو روی کار آمد، این پرسش عجیب به طور جدی بر سر زبانها افتاد که « آذربایجان کجاست، آذربایجان کداماست» .
اگرچه از همان زمان تا کنون به منظور روشنگری هرچه بیشتر اسناد، مقالات و کتابهای متعددی منتشر شده که هریک از آنها برای پاسخگویی به آن پرسش کفایت داردولی هنوز اسناد فراوانی و جود دارد که منتشر نشده و بسیاری از مطالب ناگفته مانده است .
سالها پیش از آنکه چنان پرسشی مطرح شود و سرزمین «اران و شیروان» را «آذربایجان» بنامند، اندیشمندانی از همان سرزمین آثاری در زمینه ی تاریخ و جغرافیای موطنخویش پدید میآوردند که امروزه آن آثار همان قدر که برای ما جالب و دارای اهمیت است ، مایه ی خشم جاعلان نام و نشان شیروان و اران میباشند. ازاین رو به شدت سعیدارند که آن آثار را محو و یا بی ارزش قلمداد نمایند .
در بین آثار مذکور (گلستان ارم) نوشته عباسقلی آقا باکیخانوف «قدسی» ، به لحاظ رعایت روش علمی تحقیق و بهرهگیری از اسناد و منابع محکم، توان تحلیل و تبیینموضوعات، در بین آثار مشابه آن دوره مقام ویژهای دارد .
باکیخانوف به تأیید آکادمیسینهای جمهوری آذربایجان (علاوه بر اینکه یک مورخ بوده در دیگر رشتههای علم نیز آثار گرانبهایی نوشته است. او نخستین کسی بود که درآذربایجان به تدوین یک اثر تاریخی «گلستان ارم» به شیوه علمی اروپا و آسیا پرداخته است. مقدمه کتاب مذکور)
عباسقلی آقا که در سده 19 میلادی ودر شهر باکو میزیست، نشانی آذربایجان را به صراحت در جنوب رودخانه ارس داده و سرزمینی را که بعدها به این نام خوانده شد،شیروان و اران خوانده است. از این رو کتاب گلستان ارم را (تاریخ شیروان و دربند) نامیده و در ذکر حدود جغرافیایی آن نوشته است: «ولایت شیروان از طرف شرق به دریای خزر،از سمت جنوب غربی به رود کورا که آن را از ولایتهای مغان و ارمن فصل میدهد، از جانب شمال غربی به رود قانق و به خط غیر معین، از ناحیه ی ایلسو و پشته ی بلند قافقاس وسلسله جبالی که ناحیه ی کوره و طبر سران را از مملکت قموق و قیطاق امتیاز میبخشد و از آن جا به مجرای رود درواق تا محل اتصال آن به دریای خزر محدود است - متنکتاب، صفحه 4» همچنین در صفحه 73 به صراحت تأکید میکند که حدود شیروان تامرزهای ارمنستان کنونی گسترش داشته و قره باغ نیز جزو خاک شیروان بوده است .
در گلستان ارم همه جا شیروان و ارمن و آذربایجان به عنوان سه ولایت جدا از هم یاد شده است. در صفحه 35 کتاب مذکور آمده: (اتراک ولایات شیروان و ارمن و آذربایجانرا غارت میکردند و ملوک فارس پیوسته با ایشان در جنگ بودند .
همچنین در صفحه 45 میگوید: عثمان ابن عفان به ارمن و آذربایجان و مغان و شیروان در آمده و مهم اهل عصیان را به صلح داد .
باکیخانوف در اثر ارجمند خود با شرح دورههای مختلف تاریخ برخی از ایالات ماورأ قفقاز، به اشارات متعدد و توضیحات روشن، از آذربایجان به عنوان ایالتی یاد کرده استکه با اراضی ارمن و مغان و قره باغ مجاور بوده و حد شمالی آن از رودخانه ارس تجاوز نمیکرد. در یکی از آن اشارات که ذیل وقایع دوره قاجار آمده است، میگوید: آقامحمد خانبه استر آباد رفته، روز به روز بر مراتب حشمت و تهیه ی اسباب سلطنت افزوده وبر زندیه غالب آمده و به تدریج ایالات عراق و فارس و طبرستان و گیلان و آذربایجان را مسخرکرد ودر سنه 1209 به عزم تسخیر قره باغ، پل خدا آفرین را که ابراهیم خان قره باغی برای منع عبور لشکر ایران، ویران کرده بود، تعمیر و بر سر قلعه ی پناه آباد که آن را شوشیگویند آمده و در منزل توپخانه نزول و به محاصره پرداخت و تقریبا" پس از یکماه عزیمت گرجستان نمود و پس از قتل و غارت تخریب تفلیس، مراجعت کرده ودر موضع چهلتن مغان به قشلاقمشی پرداخت. حکام شیروان و باکو و شکی و قباو دربند با ارسال عرایض و هدایا اظهار اخلاص کردند - صفحه 174 .
گلستان ارم اطلاعات مستند فراوانی هم در مورد ترکیب قومی و زبان اصلی و بومی اهالی ولایات شیروان و اران ارایه میدهد. در آن اثر به ویژه در مقدمه بیست صفحهایآن که عنوان «دربیان حدود اراضی و سبب تسمیه و احوال نسب و السنه و ادیان ولایات شیروان و داغستان» را دارد، به طور کلی اهالی ولایات یادشده را با ذکر نام طوایف و محلسکونت، مشتمل بر دو گروه «ترکی زبان» و «غیر ترکی زبان» دانسته است و در مورد ترکی زبانها تأکید نموده که آنها «غالبا" از نسل ترکمان و مغول و تاتار بوده و بعضی نیز درحین محاربات عساکر عثمانی و ایران در زمان صفویان و بعد از آن آمدهاند. صفحه 19 .
از غیر ترکی زبانان نیزکه شامل بیشتر اهالی شیروان و اران بوده، با عنوان تات فرس و عرب یاد میشود - صفحات 18 و 19 .
درصفحه 18 کتاب مذکور آمده است: هشت قریه در طبرسران که جلقان و روکال و مقاطیر و کماخ و زیدیان و حمیدی و مطاعی و بیلحدی باشد، در حوالی شهری کهانوشیروان در محل متصل به دربند تعمیر کرده بود و آثار آن هنوز معلوم است، زبان تات دارند. ایضا" در صفحه 19 کتاب یاد شده آمده است: محالات واقع در میان بلوکینشماخی و قدیال که حالا شهر قبه است، مثل حوض و لاهج و قشونلو در شیروان و برمک و شش پاره و پایین بدوق در قبه و تمام مملکت باکو سوای شش قریه ی تراکمه، همینزبان تات را دارند... قسم قربی مملکت قبه سوای قریه ی خنالق که ربانی علیحده دارد و ناحیه ی سموریه و کوره دو محال طبرسران که دره و احمدلو میباشند به اصطلاحاتمنطقه، زبان مخصوص دارند و اهالی ترک زبان را مغول مینامند .
شایان ذکراست که بخش جنوبی جمهوری آذربایجان، یعنی اراضی نسبتا" و سیع بین رودخانههای کورا (کوروش) و آستارا چای، جدای از قلمرو حکومت شیروانشاهان بوده وعموم اهالی بومی آنجا نیز تالش و تالشی زبان میباشند اما مؤلف گلستان ارم از هویت قومی و زبان آن مردم سخنی به میان نیاورده و از احوال طوایف لزگی و کرد و خنالق(خنالج) کشور مذکور نیز به اشارهای اکتفا نموده است .
عباسقلی آقا باکیخانوف متولد 1794 میلادی، در دورهای میزیست که تجاوزهای روسیه تزاری به سرزمینهای شمالی ایران آغاز شده بود و او که شاهد جنگهای استعماریروسیه علیه ایران در ولایات مذکور بوده، بر این امر گواهی میدهد که حتی تا سالها پس از تجزیه ی ولایات قفقاز از ایران، زبان رسمی و ادبی در شیروان و اران فارسی بوده وکودکان در مدارس به زبان فارسی آموزش میدیدند. او خود در زمان تألیف گلستان ارم صاحب ده جلد کتاب بوده و از آن میان (ریاض القدس) به زبان ترکی و (عین المیزان) بهعربی و بقیه ی کتابهایش به زبان فارسی بود. این موضوع در مورد عموم صاحبان آثار معاصر و سلف باکیخانوف و حتی مدتها بعد نیز صدق داشته است. چنانکه در بخش پایانیگلستان ارم که به معرفی مشاهیر ادب و هنر شیروان و نواحی مجاور آن اختصاص دارد، دیده میشود که همه ی کسانی که از آنها یاد شده، فارسی زبان بودهاند و یا دست کم زبانآثارشان فارسی بوده است .
سالها پیش درجایی به این قلم آمد: سخن گفتن از تاریخ و فرهنگ ایران بدون لحاظ کردن ولایات قفقاز، خصوصا" جمهوری آذربایجان، ناقص و خطاآمیز خواهد بود. واکنون گلستان ارم اثری ست که میتواند به ما در پرداختن به جنان مهمی یاری دهد. این اثر یکی از غنیترین منابع علمی ست که مارا به شیروان و اران و دربند میبرد و مطالبتازه و ارزشمندی درمورد اوضاع تاریخی و زبان و فرهنگ و جوامع آن دیار ارایه میدهد که به هیچ وجه برای جریانهای پان تورکیست خوش آیند نیست. از این رو است کهامروزه کتاب گلستان ارم در وطن و زادگاه مؤلف اش به آرشیو آثار ممنوعه سپرده شده وازمؤلف دانشمندآن به نیکی یاد نمیشود.
از گلستان ارم نسخ خطی متعددی وجود دارد و بیشتر آنها در آرشیوهای نسخ خطی جمهوری آذربایحان نگهداری میشود. در سال 1970 تصحیح متنی از آن با مقدمهایعلمی و انتقادی به وسیله انتشارات علم باکو منتشر گردید و در سال 1383 عین آن نسخه به وسیلهی انتشارات ققنوس در ایران تجدید چاپ و در اختیار علاقمندان به این گونهآثار قرار گرفته است .
منبع : آذرگشسب
الف) واژهی «آریا» به زبان اوستایی «ایریه / Airya»، به پارسیباستان «آریه / Ariya» و به زبان سنسکریت «آریه / Arya» میباشد. این نام ــ واژه به معنای «نجیب و شریف و آزاده و دوست» است [فرای، ص 2 ؛ فروشی، ص 11 ؛ اسماعیلپور، ص 79]. قوم «آریایی» یا به تعبیری دیگر «هندوایرانی» شاخهی شرقی قوم بزرگیست به نام «هندواروپایی» که در هزارهی سوم پ.م. از سرزمینهای واقع در دشتهای جنوب روسیه، نواحی شرقی و فرودست رود Dniepr ، شمال قفقاز و غرب اورال برخاستند و به تدریج بخشهای گستردهای از اروپا و آسیا را به دست آوردند [گیرشمن، ص 9 و 4 ـ 52 ؛ دوشنگیمن (1375) ، ص 21 ؛ بهار (1377) ، ص 143 ؛ بهار (1376) ، ص6 ـ 385 ؛ بهار (1352) ، ص هفده؛ فروشی، ص پنج؛ اسماعیلپور، ص 78]. هندوایرانیان یا آریاییها که در منطقهی تمدنی «آندرونو» Andronovo (گسترهای شامل سرزمینهای واقع در سیبری غربی تا رودخانهی اورال) میزیستند، در هزارهی دوم پ.م. گروههایی را به قصد مهاجرت و کشف مناطق جدید و مطلوب، به سوی جلگهی سند و غرب آسیا (آناتولی، زاگرس و میانْرودان) روانه و رهسپار کردند. این گروهها در پیوند با اقوام بومی آسیایی مانند کاسیها و هیتیها، توانستند دولتهای نیرومند و تمدنهای درخشانی را در آن مناطق پدید آورند [کمرون، ص16 و 70 و 7ـ 106؛ گیرشمن، ص 52 ؛ بویس (1377) ، ص 64 ــ 58 ؛ بویس (1376) ، ص 9ــ 28 ؛ بویس (1375) ، ص 17؛ فرای، ص 3 ؛ دوشنگیمن (1375) ، ص 22 ؛ اسماعیلپور، ص 79]. گروه دیگری از اقوام هندوایرانی (آریایی) که نیاکان ایرانیان بعدی را تشکیل میدادند، در هزارهی نخست پ.م. از همان خاستگاه، به سوی نجد ایران رهسپار شدند و سرانجام در دامنههای زاگرس متوقف گردیدند و هر کدام پس از مدتها همزیستی و همکاری و درآمیختن با اقوام بومی منطقه، حکومت و تمدن درخشانی را پدید آوردند. «ماد»ها و «پارس»ها دو گروه اصلی از این اقوام مهاجر آریایی بودند که در غرب و جنوبغرب نجد ایران حکومت و تمدن خویش را بنیان نهادند [کمرون، ص 107؛ بویس (1377) ، ص 68 ، 64 ؛ بویس (1375) ، ص 17؛ فرای، ص 112و 5 ــ 44 ؛ گیرشمن، ص 64 ؛ هینتز، ص 164 ؛ هوار، ص 28 ؛ بهار (1376) ، ص 9ـ 388 ؛ بهار (1377) ، ص 143 ؛ زرینکوب، ص 69 به بعد؛ اسماعیلپور، ص 79]. آریاییان و در کل، هندواروپاییان دارای آن گونه خصوصیات و ویژگیهای اندیشگانی، اجتماعی، زیستی و انسانشناختی مشترک و واحدی هستند که در مجموع، آنان را از اقوام متعلق به نژادهای دیگر کاملاً مُنفک و متمایز میسازد و لذا اطلاق عنوان «قوم» را به این گروه، کاملاً بدیهی و معقول مینماید. این ویژگیها عبارتاند از: 1. پدرسالاری: عنصر نرینه هم در ایزدستان (Pantheon) و هم در جامعهی این قوم چیرگی دارد [فرای، ص 32 ؛ بهار (1376) ، ص 50 ــ 449 ؛ پیرنیا، ص 164]. 2. دامداری: گلهداری و دامپروری کار و پیشهی اصلی و عمدهی این قوم و خصوصاً پرورش اسب، ویژهی آنان بوده است [گیرشمن، ص 65 ،63 ؛ فرای، ص 39 ، 31 ؛ بهار (1376) ، ص 386]. 3. زبان: تمام اقوام هندواروپایی (از جمله، هندوایرانیان) دارای زبانی با ریشه و ساختار مشترک هستند که به گروه زبانهای «پیوندی» تعلق دارد؛ زبانهای گوناگون هندواروپایی دارای انبوه واژگان مشترک و همانند هستند که نشانهی اصل و منشأ واحد همهی این زبانها میباشد [میراث ایران، ص 319 ؛ لغتنامهی دهخدا، ص 9 ؛ پیرنیا، ص 34 ؛ http://iranianlanguages.com/indo-european.htm ؛ www.geocities.com/valentyn_ua/Tables.html]. 4. جنگجویی و سوارکاری: این اقوام عمدتاً جنگجویانی اسبسوار بودند که که نیروی سوار و ارابههایشان ضامن پیروزی و فتوح آنان بود و از این لحاظ در دورههایی، به عنوان نیروی نظامی و رزمی به خدمت اقوام بومی منطقه درآمدند [گیرشمن، ص 67 ، 65 ؛ فرای، ص 32]. 5. دین: کیهانشناسی (Cosmology)، یزدانشناسی (Theology) و اندیشههای دینی ــ اسطورهای اقوام هندواروپایی همسان و مشترک است. در میان همهی اقوام هندواروپایی اعتقادی واحد و کهن به خدای آسمان (با نام اصلی: Deiwos) وجود دارد [گیرشمن، ص 53 ؛ الیاده، ص 80 ؛ بهار (1376) ، ص 450 ؛ فرای، ص 33]. و نیز خدایانی با کارکرد شهریاری ـ دینیاری، جنگجویی، و کشاورزی ـ باروری در یزدانشناسی اغلب این اقوام موجود است [ستّاری، ص 41 ـ 1 ؛ دوشنگیمن (1350) ، ص 73 به بعد]. اسامی و کارکرد خدایان هندی ودایی و ایرانی باستان عموماً همسان و مشترک است [بهار (1376) ، ص 87 ــ 452 ؛ بهار (1352) ، ص بیست و دو ـ بیست و شش؛ اسماعیلپور، ص 7 ـ 80 ؛ پیرنیا، ص 163]. 6. ریختار (morphous): هندواروپاییان و آریاییان متعلق به نژاد سفید هستند و این امر آنان را از سیاهپوستان و آلتاییکهای زردپوست جدا میکند. مشخصهی دیگر هندواروپاییان داشتن جمجمههای مسطح است که آنان را از اقوامِ دیگرِ دارای جمجمهی بیضی متفاوت میسازد [گیرشمن، ص 65 ؛ پیرنیا، ص 30]. ب) در متون کهن و نو زرتشتی، نام میهن باستانی زرتشت و خاستگاه و سرزمین مقدس و اجدادی آریاییان (ایرانیان) «ایرانویج» دانسته شده است. این واژه به زبان اوستایی «ایریانَه وَاِجَهْ / Airyāna-vaējah» و به پارسیمیانه (پهلوی) «اِرانوِج / Ērānvēj» است و به معنای «[خاستگاه] تبار آریایی» میباشد. از این واژه در اوستا بسیار یاد شده است: یسنهی 9/14 ؛ هرمزدیشت/21 ؛ آبانیشت/104و 17 ؛ درواسپیشت/25 ؛ رامیشت/2 ؛ ارتیشت/45 ؛ ویدیوداد 1/2 ـ 1و 2/21 ؛ و ... (همچنین نگاه کنید به: بُندَهِش، ص 152 ، 133 ، 106 ، 78 ، 76 ، و...). شناسایی آثار باستانشناختی متعلق به حدود سدهی 15 پ.م. در منطقهی تمدنی آندرونُوُ (از سیبری غربی تا رود اورال) و مطابقت آن با توصیفات گاهان و اوستای کهن از جامعهی عصر زرتشت، قرار داشتن زادگاه زرتشت و خاستگاه آریاییان (ایرانویج) را در حوزهی یاد شده و مشخصاً در «قزاقستان» کنونی، آشکار و ثابت میکند [بویس (1377) ، ص 49 به بعد؛ بویس (1381) ، ص 15 ؛ بهار (1376) ، ص 387 به بعد]. قبایل آریایی (نیاکان ایرانیان بعدی) پس از مهاجرت از این منطقه به سوی نواحی جنوبیتر در آسیای میانه و سپس به داخل نجد ایران (سده دهم پ.م.)، سرزمین اجدادی و خاستگاهی خود را که در گذشته ترک کرده بودند، به نام «ایرانویج» میشناختند و میخواندند. گفتنیست که «زرتشت» ـ پیامبر باستانی ایرانیان ـ چند سده پیش از آغاز مهاجرت آریاییها (نیاکان ایرانیان)، در «ایرانویج» میزیسته است: سدهی سیزدهم پ.م. [بویس (1377)، فصل دوم]. در اوستا (یشت13/4 ــ 143) قبایل هندوایرانیتبار ساکن ایرانویج و پیرامون آن، «ایریَه» Airya (قوم خود زرتشت)، «تورَ» Tura، «سیریمَ» Sairima، «ساینی» Sāini، و «داهی» Dāhi، دانسته شده و به روح مؤمنان این قبایل درود فرستاده شده است [بویس (1377) ، ص 32 ؛ بویس (1376) ، ص 144 ؛ فرای ، ص 8 ـ 67 ؛ کریستنسن، ص 9 ــ 95 ؛ فروشی ، ص 5 ــ 13]. پ) در بارهی مسیر مهاجرت اقوام آریایی (ماد و پارس) به داخل نجد ایران، از دیرباز دو دیدگاه وجود داشته است؛ در دیدگاهی، مدخل این مهاجرت قفقاز پنداشته شده و در دیدگاه دیگر، ماوراءالنهر و خراسان. اما امروزه قطعیت و درستی دیدگاه دوم آشکار و ثابت گردیده است؛ چرا که اولاً، به دست آمدن انبوهی آثار باستانشناختی از نواحی مرکزی ایران (مانند سیلکِ کاشان) که مربوط و متعلق به مردمانی مهاجر و نورسیده با ویژگیهای آریاییست، نشان میدهد که این ناحیه در مسیر مهاجرت اقوام آریایی (ایرانی) قرار داشته است [بویس (1376) ، ص 41 ؛ بویس (1375) ، ص 19 ؛ بویس (1377) ، ص 66 و 64 ؛ گیرشمن، ص 1 ــ 60 ، 67 به بعد؛ بهار (1376) ، ص 391 ، 389]؛ و ثانیاً، نزدیکی و پیوستگی زبان پارسیباستان با زبانهای آریایی آسیای میانه (مانند خوارزمی و سغدی) بسیار بیشتر است تا با زبانهای آریایی ناحیهی قفقاز مانند «سَرمَتی» [بویس (1375) ، ص 18 ؛ فرای، 79 و 74 ؛ هوار، ص 28 ؛ استرابون (پیرنیا، ص 160)] و این نکته نمودار پیوند و نزدیکی افزونتر اقوم ایرانی (ماد و پارس) با دیگر اقوام آریایی ساکن ماوراءالنهر و آسیای میانه است تا آریاییتباران مقیم قفقاز. بر پایهی آن چه گفته شد، آشکار است که مدخل مهاجرت اقوام ایرانی (ماد و پارس) ماوراءالنهر و خراسان بوده است. ت) در چند سال اخیر، گروهی از نویسندگان تجزیهطلب، به منظور «اثبات موجودیت خود از طریق نفی هویت دیگران»، به ردّ و انکار قومیت «آریایی» روی آوردهاند. اما تکاپوی باطل و بیارزش این عده کاملاً بینتیجه است چرا که انبوهی از اسناد و مدارک پیوستهی تاریخی به موجودیت تمام عیار قومی به نام «آریایی» تأکید و تصریح میکند: 1. در تمام متون زرتشتی کهن و نو، قومیت ایرانیان «آریایی» دانسته شده است؛ مانند: اوستا (خرداد یشت/5 ؛ آبان یشت/42 ، 49 ، 58 ، 69 ، 117 ؛ تیر یشت/6 ، 36 ، 56 ، 58 ، 61 ؛ درواسپ یشت/21 ؛ مهر یشت/4 ،13 ؛ فروردین یشت/10 ،43 ، 44 ، 87 ، 143 ، 144 ؛ بهرامیشت/50 ، 53 ،60 ؛ رامیشت/32 ؛ ارتیشت/41 ، 43 ؛ اشتادیشت/1 ،2 ، 7 ، 9 ؛ زامیادیشت/57 ، 59 ،60 ،62 ، 64 ، 69 ؛ و…) و نیز بندهش، ص 72 ، 83 ، 109 و… آیا میتوان باور و تأکید هزاران سالهی ایرانیان را به قومیت خود، آن چنان که در متون مذهبی کهن و نو ایشان بازتاب یافته و به آشکارا «آریایی» خوانده شده، نادیده گرفت؟ 2. داریوش و خشایار ـ پادشاهان هخامنشی ـ در پارهای از متون بازماندهی خود، خویشتن را «یک آریایی از تبار آریایی» (Ariya:Ariyačiça) معرفی میکنند (DNa, DSe, XPh). داریوش بزرگ در متنهایی دیگر، زباناش را «آریایی» (DB.IV) و «اهوره مزدا» را نیز «خدای آریاییها» اعلام میدارد [بریان، ص 406 ؛ ویسهوفر، ص 11]. آیا این بیان صریح و استوار پادشاهان هخامنشی را در بارهی اصالت قوم «آریایی» میتوان مردود دانست و از آن چشمپوشی کرد؟ 3. شماری از مورخان باستان مانند هردوت [پیرنیا، ص 7 ــ 666]، استرابون [پیرنیا، ص 160] و موسا خورنی [فرای، ص 4 ، 411] مادها و پارسها را «آریایی» خواندهاند. آیا اطلاق روشن این عنوان را از جانب مورخان مذکور میتوان نادیده انگاشت؟ 4. اساساً نام کشور «ایران» خود به تنهایی گویا و مُبین تبار «آریایی» مردمان این سرزمین است و نشانهی آشکار اصالت و حقیقت قوم «آریایی». میدانیم که واژهی «ایران» مرکب است از: «ایر» (= آریا) + «ان» (= پسوند مکان) و به معنای «جایگاهِ آریاییان» [فرهنگ فارسی، ج 5 ، ص 206 ؛ فروشی، ص 11]. آیا بعد از هزاران سال که ایرانیان سرزمین و تبار خویش را «آریایی» خوانده و دانستهاند، میتوان منکر وجود این «قومیت» شد؟ چکیدهی بحث آن که، آریاییها مردمانی بودهاند با زبان، عقاید، فرهنگ و ریختار مشترک و همسان که هم خود و هم دیگران این قوم را به روشنی «آریایی» خوانده و نامیدهاند. حال چه گونه میتوان این گروه از مردمان را که دارای چنان مشترکات و ویژگیهای واحدی هستند، یک قوم مشخص و معین به شمار نیاورد و در چارچوب یک «قومیت» تعریف و شناسایی نکرد و برای آنان «نامی» قائل نشد ـ نامی که این قوم از دیرباز بر خود داشته است؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتابنامه:
ـ اسماعیلپور، ابوالقاسم: «اسطوره، بیان نمادین»، انتشارات سروش، 1377
ـ الیاده، میرچا: «رساله در تاریخ ادیان»، ترجمهی جلال ستاری، انتشارات سروش، 1376
ـ بویس، مری (1375): «تاریخ کیش زرتشت»، جلد دوم، ترجمهی همایون صنعتیزاده، انتشارات توس
ـ بویس، مری (1376): «تاریخ کیش زرتشت»، جلد یکم، ترجمهی همایون صنعتیزاده، انتشارت توس
ـ بویس، مری (1377): «چکیدهی تاریخ کیش زرتشت»، ترجمهی همایون صنعتیزاده، انتشارات صفیعلیشاه
ـ بویس، مری (1381): «زردشتیان؛ باورها و آداب دینی آنها»، ترجمهی عسکر بهرامی، انتشارات ققنوس
ـ بریان، پییر: «تاریخ امپراتوری هخامنشیان»، ترجمهی مهدی سمسار، انتشارات زریاب، 1378
ـ «بندهش»: نوشتهی فرنبغ دادگی، ترجمهی مهرداد بهار، انتشارت توس، 1369
ـ بهار، مهرداد (1352): «اساطیر ایران»، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران
ـ بهار، مهرداد (1376): «پژوهشی در اساطیر ایران»، انتشارات آگه
ـ بهار، مهرداد (1377): «از اسطوره تا تاریخ»، نشر چشمه
ـ پیرنیا، حسن: «تاریخ ایران باستان»، انتشارات افراسیاب، 1378
ـ دوشنگیمن، ژاک (1350): «زرتشت و جهان غرب»، ترجمهی مسعود رجبنیا، انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان
ـ دوشنگیمن، ژاک (1375): «دین ایران باستان»، ترجمهی رؤیا منجم، انتشارات فکر روز
ـ زرینکوب، عبدالحسین: «تاریخ مردم ایران»، (ایران قبل از اسلام)، انتشارات امیرکبیر، 1373
ـ ستاری، جلال: «جهان اسطورهشناسی»، جلد چهارم، نشر مرکز، 1379
ـ فرای، ریچارد: «میراث باستانی ایران»، ترجمهی مسعود رجبنیا، انتشارات علمی و فرهنگی، 1368
ـ فروشی، بهرام: «ایرانویج»، انتشارات دانشگاه تهران، 1374
ـ فرهنگ فارسی: دکتر محمد معین، انتشارت امیرکبیر، 1380
ـ کریستنسن، آرتور (1376): «مزداپرستی در ایران قدیم»، ترجمهی ذبیحالله صفا، انتشارات هیرمند
ـ کمرون، جرج: «ایران در سپیدهدم تاریخ»، ترجمهی حسن انوشه، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365
ـ گیرشمن، رومن: «تاریخ ایران از آغاز تا اسلام»، ترجمهی محمود بهفروزی، انتشارات جامی، 1379
ـ «لغتنامهی دهخدا»، مقدمه: زیرنظر دکتر محمد معین، 1337
ـ «میراث ایران»: زیرنظر ا.ج. آربری، ترجمهی احمد بیرشک و دیگران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346
ـ ویسهوفر، یوزف: «ایران باستان»، ترجمهی مرتضا ثاقبفر، انتشارات ققنوس، 1377
ـ هوار، کلمان: «ایران و تمدن ایرانی»، ترجمهی حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، 1379
ـ هینتز، والتر: «دنیای گمشدهی ایلام»، ترجمهی فیروز فیروزنیا، انتشارات علمی و فرهنگی، 1376
منبع :
مقالهی زیر، نوشتاری بسیار گویا و شیوا از روانشاد دکتر محمود حسابی - دانشمند بزرگ و فقید ایرانی - است (مندرج در ماهنامهی «طلایه»، مهر و آبان 1374، ص 11-7) که توانایی و قدرت بالا و برتر زبان پارسی را در واژهسازی، در مقایسه با بسیاری دیگر از زبانهای جهان، با شرح و بیانی علمی و روشمند، به نمایش میگذارد و به دشمنان فرهنگ و هویت اصیل ایرانی، پاسخی کوبنده و درهمشکننده میدهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در تاریخ جهان، هر دورهای ویژگیهایی داشته است. در آغاز تاریخ، آدمیان زندگی قبیلهای داشتند و دوران افسانهها بوده است. پس از پیدایش کشاورزی، دورهی دهنشینی و شهرنشینی آغاز شده است. سپس دوران کشورگشاییها و تشکیل پادشاهیهای بزرگ مانند پادشاهیهای هخامنشیان و اسکندر و امپراتوری رم بوده است. پس از آن، دورهی هجوم اقوام بربری بدین کشورها و فروریختن تمدن آنها بوده است. سپس دورهی رستاخیز تمدن است که به نام رنسانس شناخته شده است. تا آن دوره ملل مختلف دارای وسایل کار و پیکار یکسان بودند. میگویند که وسایل جنگی سربازان رومی و بربرهای ژرمنی با هم فرقی نداشته و تفاوت تنها در انضباط و نظم و وظیفهشناسی لژیونهای رومی بوده که ضامن پیروزی آنها بوده است. همچنین وسایل جنگی مهاجمین مغول و ملل متمدن چندان فرقی با هم نداشته است.
از دوران رنسانس به این طرف، ملل غربی کمکم به پیشرفتهای صنعتی و ساختن ابزار نوین نایل آمدند و پس از گذشت یکی دو قرن، ابزار کار آنها به اندازهای کامل شد که ملل دیگر را یارای ایستادگی در برابر حملهی آنها نبود. همزمان با این پیشرفت صنعتی، تحول بزرگی در فرهنگ و زبان ملل غرب پیدا شد؛ زیرا برای بیان معلومات تازه، ناگزیر به داشتن واژههای نوینی بودند و کمکم زبانهای اروپایی دارای نیروی بزرگی برای بیان مطالب مختلف گردیدند.
در اوایل قرن بیستم، ملل مشرق پی به عقبماندگی خود بردند و کوشیدند که این عقبماندگی را جبران کنند. موانع زیادی سر راه این کوششها وجود داشت و یکی از آنها نداشتن زبانی بود که برای بیان مطالب علمی آماده باشد. بعضی ملل چاره را در پذیرفتن یکی از زبانهای خارجی برای بیان مطلب دیدند؛ مانند هندوستان، ولی ملل دیگر به واسطهی داشتن میراث بزرگ فرهنگی نتوانستند این راه حل را بپذیرند که یک مثال آن، کشور ایران است.
برای بعضی زبانها، به علت ساختمان مخصوص آنها، جبرای کمبود واژههای علمی، کاری بس دشوار و شاید نشدنی است، مانند زبانهای سامی - که اشارهای به ساختمان آنها خواهیم کرد.
باید خاطرنشان کرد که شمار واژهها در زبانهای خارجی، در هر کدام از رشتههای علمی خیلی زیاد است و گاهی در حدود میلیون است. پیدا کردن واژههایی در برابر آنها کاری نیست که بشود بدون داشتن یک روش علمی مطمئن به انجام رسانید و نمیشود از روی تشابه و استعاره و تقریب و تخمین در این کار پُردامنه به جایی رسید و این کار باید از روی اصول علمی معینی انجام گیرد تا ضمن عمل، به بنبست برنخورد.
برای این که بتوان در یک زبان به آسانی واژههایی در برابر واژههای بیشمار علمی پیدا کرد، باید امکان وجود یک چنین اصول علمیای در آن زبان باشد. میخواهیم نشان دهیم که چنین اصلی در زبان فارسی وجود دارد و از این جهت، زبان فارسی زبانی است توانا، در صورتی که بعضی زبانها - گو این که از جهات دیگر سابقهی درخشان ادبی دارند - ولی در مورد واژههای علمی ناتوان هستند. اکنون از دو نوع زبان که در اروپا و خاورنزدیک وجود دارد صحبت میکنیم که عبارتاند از: زبانهای هندواروپایی (Indo-European) و زبانهای سامی (Semitic) [= زبانهای: عبری، عربی، اکدی، سریانی، آرامی و…]. زبان فارسی از خانوادهی زبانهای هندواروپایی است.
در زبانهای سامی واژهها بر اصل ریشههای سه حرفی یا چهار حرفی قرار دارند که به نام ثلاثی و رباعی گفته میشوند و اشتقاق واژههای مختلف براساس تغییر شکلی است که به این ریشهها داده میشود و به نام ابواب خوانده میشود. پس شمار واژههایی که ممکن است در این زبانها وجود داشته باشد، نسبت مستقیم دارد با شمار ریشههای ثلاثی و رباعی. پس باید بسنجیم که حداکثر شمار ریشههای ثلاثی چه قدر است. برای این کار یک روش ریاضی به نام جبر ترکیبی (Algebre Combinatoire) به کار میبریم. در این رشته، قضیهای است به این ترتیب: هرگاه بخواهیم از میان تعدادی شئ، تعداد معینی مثلاً K شئ برگزینیم و بخواهیم بدانیم چند جور میشود این K شئ مختلف را از میان آن تعدا کل n شئ برگزید، پاسخ این پرسش چنین است: اگر تعداد امکانات گزینش را به p نشان دهیم، این عدد میشود: P = n (n-1) (n-2) …. (n-k+1) مثلاً اگر بخواهیم از میان پنج حرف، دو حرف را برگزینیم، این جا n = 5 و k = 2 و P مساوی است با (P = 5*4 = 20). یعنی میتوان 2 حرف را 20 جور از میان 5 حرف برگزید به طوری که ترتیب قرار دادن 2 حرف نیز رعایت شود.
اکنون میخواهیم ببینیم که از میان 28 حرف الفبای سامی، چند ترکیب سه حرفی میتوان درآورد. این تعداد ثلاثیهای مجرد مساوی میشود با: P = 28 * 27 * 26 = 19656 یعنی حداکثر تعداد ریشههای ثلاثی مجرد مساوی 19656 (نوزده هزار و ششصد و پنجاه و شش) است و نمیتوان بیش از این تعداد ریشهی ثلاثی در این زبان وجود داشته باشد. دربارهی ریشههای رباعی میدانیم که تعداد آنها کم است و در حدود پنج درصد تعداد ریشههای ثلاثی است، یعنی تعداد آنها در حدود 1000 است. چون ریشههای ثلاثیای نیز وجود دارد که به جای سه حرف فقط دو حرف وجود دارد که یکی از آنها تکرار شده است؛ مانند فعل (شَدَّ) که حرف «د» دوبار به کار رفته است. از این رو بر تعداد ریشههایی که در بالا حساب شده است، چندهزار میافزاییم و جمعاً عدد بزرگتر بیست و پنج هزار (25000) ریشه را میپذیریم.
چنان که گفته شد، در زبانهای سامی از هر فعل ثلاثی مجرد میتوان با تغییر شکل آن و یا اضافه [کردن] چند حرف، کلمههای دیگری از راه اشتقاق گرفت که عبارت از ده باب متداول میباشد، مانند: فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ … از هر کدام از افعال، اسامی مختلفی اشتقاق مییابد: اول، نامهای مکان و زمان؛ دوم، نام ابزار؛ سوم، نام طرز و شیوه؛ چهارم، نام حرفه؛ پنجم، اسم مصدر؛ ششم، صفت (که ساختمان آن ده شکل متداول دارد)؛ هفتم، رنگ؛ هشتم، نسبت؛ نهم، اسم معنی. با در نظر گرفتن همهی انواع اشتقاق کلمات، نتیجه گرفته میشود که از هر ریشهای حداکثر هفتاد مشتق میتوان به دست آورد. پس هر گاه تعداد ریشهها را که از 25000 کمتر است در هفتاد ضرب کنیم، حداکثر عدهی کلمههایی که به دست میآید 1750000 = 70 × 25000 (یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار) کلمه است.
البتهی همهی هفتاد اشتقاق برای هر ریشهای متداول و معمول نیست و عددی که محاسبه شد، حداکثر کلمههایی است که ساختن آنها امکان دارد، نه این که همهی کلمههایی که طبق الگوی زبان ممکن است ساخته شود، واقعاً وجود داشته باشد. با این همه، باز مقداری به این عدد حساب شده میافزاییم و آن عدد را به دو میلیون میرسانیم. امکان ساختن کلماتی بیش از این، در ساختمان این زبان وجود ندارد.
یک اشکالی که در فراگرفتن این نوع زبان است، این است که برای تسلط یافت به آن باید دستکم 25000 (بیست و پنج هزار) ریشه را از برداشت و این کار برای همه مقدور نیست، حتا برای اهل آن زبان، چه رسد به کسانی که با آن زبان بیگانه هستند. اکنون اگر تعداد کلمات لازم آن از دو میلیون عدد بگذرد، دیگر در ساختار این زبان راهی برای ادای یک معنی نوین وجود ندارد مگر این که معنی تازه را با یک جمله ادا کنند. به این علت است که در فرهنگهای لغت از یک زبان اروپایی به زبان عربی میبینیم که عدهی زیادی کلمات به وسیلهی یک جمله بیان شده است، نه به وسیلهی یک کلمه! مثلاً کلمهی Confronation که در فارسی آن را میشود به «روبهرویی» ترجمه کرد، در فرهنگهای فرانسه یا انگلیسی به عربی، چنین ترجمه شده است: «جعل الشهود و جاهاً و المقابله بین اقولهم»! کلمهی Permeabtlity که میتوان آن را در فارسی با کلمهی «تراوایی» بیان کرد، در فرهنگهای عربی چنین ترجمه شده است: «امکان قابلیة الترشح»!
اشکال دیگر در این نوع زبانها، این است که چون تعداد کلمات کمتر از تعداد معانی مورد لزوم است و باید تعداد زیادتر معانی میان تعدا کمتر کلمات تقسیم شود، پس به هر کلمهای چند معنی تحمیل میشود در صورتی که شرط اصلی یک زبان علمی این است که هر کلمهای فقط به یک معنی دلالت بکند تا هیچ گونه ابهامی در فهمیدن مطلب علمی باقی نماند. به طوری که یکی از استادان دانشمند دانشگاه اظهار میکردند، در یکی از مجلههای خارجی خواندهاند که در برابر کلمات بیشمار علمی که در رشتههای مختلف وجود دارد، آکادمی مصر که در تنگنای موانع [یاد شدن در] بالا واقع شده است، چنین نظر داده است که باید از به کار بردن قواعد زبان عربی در مورد کلمات علمی صرف نظر کرد و از قواعد زبانهای هندواروپایی استفاده کرد. مثلاً در مورد کلمهی Cephalopode که به جانوران نرمتنی گفته میشود مانند «اختاپوس» که سر و پای آنها به هم متصلاند و در فارسی به آنها «سرپاوران» گفته شده است، بالاخره کلمهی «رأس رجلی» را پیشنهاد کردهاند که این ترکیب به هیچ وجه عربی نیست. برای خود کلمهی Mollusque که در فارسی «نرمتنان» گفته میشود، در عربی یک جمله به کار میرود: «حیوان عادم الفقار»!
قسمت دوم صحبت ما مربوط به ساختمان زبانهای هندواروپایی است. میخواهیم ببینیم چگونه در این زبانها میشود تعداد بسیار زیادی واژهی علمی را به آسانی ساخت. زبانهای هندواروپایی دارای شمار کمی ریشه در حدود 1500 (هزار و پانصد) عدد میباشند و دارای تقریباً 250 پیشوند (Prefixe) و در حدود 600 پسوند (Suffixe) هستند که با اضافه کردن آنها به اصل ریشه میتوان واژههای دیگری ساخت. مثلاً از ریشهی «رو» میتوان واژههای «پیشرو» و «پیشرفت» را با پیشوند «پیش»، و واژههای «روند» و «روال» و «رفتار» و «روش» را با پسوندهای «اند» و «ار» و «اش» ساخت. در این مثال، ملاحظه میکنیم که ریشهی «رو» به دو شکل آمده است: یکی «رو» و دیگری «رف». با فرض این که از این تغییر شکل ریشهها صرف نظر کنیم و تعداد ریشهها را همان 1500 بگیریم، ترکیب آنها با 250 پیشوند، تعداد 375000 = 250 × 1500 (سیصد و هفتاد و پنج هزار) واژه را به دست میدهد. اینک هر کدام از واژههایی که به این ترتیب به دست آمده است را میتوان با یک پسوند ترکیب کرد. مثلاً از واژهی «خودگذشته» که از پیشوند «خود» و ریشهی «گذشت» درست شده است، میتوان واژهی «خودگذشتگی» را با افزودن پسوند «گی» به دست آورد و واژهی «پیشگفتار» را از پیشوند «پیش» و ریشهی «گفت» و پسوند «ار» به دست آورد. هرگاه 375000 واژهای را که از ترکیب 1500 ریشه با 250 پیشوند به دست آمده است با 600 پسوند ترکیب کنیم، تعداد واژههایی که به دست میآید، میشود 225000000 = 600 × 375000 (دویست و بیست و پنج میلیون). باید واژههایی را که از ترکیب ریشه با پسوندهای تنها به دست میآید نیز حساب کرد که میشود 900000 = 600 × 1500 (نهصد هزار). پس جمع واژههایی که فقط از ترکیب ریشهها با پیشوندها و پسوندها به دست میآید، میشود: 226275000 = 900000 + 375000 + 225000000 یعنی دویست و بیست و شش میلیون و دویست و هفتاد و پنج هزار واژه. در این محاسبه فقط ترکیب ریشهها را با پیشوندها و پسوندها در نظر گرفتیم، آن هم فقط با یکی از تلفظهای هر ریشه. ولی ترکیبهای دیگری نیز هست مثل ترکیب اسم با فعل (مانند: پیادهرو) و اسم با اسم (مانند: خردپیشه) و اسم با صفت (مانند: روشندل) و فعل با فعل (مانند: گفتگو) و ترکیبهای بسیار دیگر در نظر گرفته شده و اگر همهی ترکیبهای ممکن را در زبانهای هندواروپایی بخواهیم به شمار آوریم، تعداد واژههایی که ممکن است وجود داشته باشد، مرز معینی ندارد و نکتهی قابل توجه این است که برای فهمیدن این میلیونها واژه فقط نیاز به فراگرفتن 1500 ریشه و 850 پیشوند و پسوند داریم، در صورتی که دیدیم در یک زبان سامی برای فهمیدن دو میلیون واژه باید دستکم 25000 ریشه را از برداشت و قواعد پیچیدهی صرف افعال و اشتقاق را نیز فراگرفت و در ذهن نگاه داشت.
اساس توانایی زبانهای هندواروپایی در یافتن واژههای علمی و بیان معانی همان است که شرح داده شد. زبان فارسی یکی از زبانهای هندواروپایی است و دارای همان ریشهها و همان پیشوندها و پسوندها است. تلفظ حروف در زبانهای مختلف هندواروپایی متفاوت است ولی این تفاوتها طبق یک روالی پیدا شده است. تواناییای که در هر زبان هندواروپایی وجود دارد، مانند یونانی و لاتین و آلمانی و فرانسه و انگلیسی، در زبان فارسی هم همان توانایی وجود دارد. روش علمی در این زبانها مطالعه شده و آماده است و برای زبان فارسی به کار بردن آنها بسیار ساده است. برای برگزیدن یک واژهی علمی در زبان فارسی فقط باید واژهای را که در یکی از شاخههای زبانهای هندواروپایی وجود دارد با شاخهی فارسی مقایسه کنیم و با آن همآهنگ سازیم.
منبع : http://azargoshnasp.net/languages/Persian/tavanaifarsi.htm
پرچم ایران ، از دیروز تا امروز
نخستین اشاره در تاریخ اساطیر ایران به وجود پرچم، به قیام کاوه آهنگر علیه ظلم و ستم آژی دهاک(ضحاک) بر میگردد. در آن هنگام کاوه برای آن که مردم را علیه ضحاک بشوراند، پیش بند چرمی خود را بر سر چوبی کرد و آن را بالا گرفت تا مردم گرد او جمع شدند. سپس کاخ فرمانروای خونخوار را در هم کوبید و فریدون را بر تخت شاهی نشانید. فریدون نیز پس از آنکه فرمان داد تا پاره چرم پیش بند کاوه را با دیباهای زرد و سرخ و بنفش آراستند و دُر و گوهر به آن افزودند، آن را درفش شاهی خواند و بدین سان " درفش کاویان " پدید آمد. نخستین رنگهای پرچم ایران زرد و سرخ و بنفش بود، بدون آنکه نشانه ای ویژه بر روی آن وجود داشته باشد. درفش کاویان صرفاً افسانه نبوده و به استناد تاریخ تا پیش از حمله اعراب به ایران، بویژه در زمان ساسانیان و هخامنشیان پرچم ملی و نظامی ایران را درفش کاویان می گفتند، هر چند این درفش کاویانی اساطیری نبوده است. محمدبن جریر طبری در کتاب تاریخ خود به نام الامم و الملوک مینویسد: درفش کاویان از پوست پلنگ درست شده، به درازای دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بین نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است 60 سانتی متر به حساب آوریم، تقریباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول میشود. ابولحسن مسعودی در مروج اهب نیز به همین موضوع اشاره میکند. به روایت اکثر کتب تاریخی، درفش کاویان زمان ساسانیان از پوست شیر یا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوری بر روی آن باشد. هر پادشاهی که به قدرت می رسید تعدادی جواهر بر آن می افزود. به هنگام حملهٌ اعراب به ایران، در جنگی که در اطراف شهر نهاوند در گرفت درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش مشهور " بهارستان " نزد عمربن خطاب خلیفه مسلمانان، بردند وی از بسیاری گوهرها، دُرها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود دچار شگفتی شد و به نوشته فضل الله حسینی قزوینی در کتاب المعجم مینویسد: " امیر المومنین سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانیدند ". با فتح ایران به دست اعراب - مسلمان، ایرانیان تا دویست سال هیچ درفش یا پرچمی نداشتند و تنها دو تن از قهرمانان ملی ایران زمین، یعنی ابومسلم خراسانی و بابک خرم دین دارای پرچم بودند. ابومسلم پرچمی یکسره سیاه رنگ داشت و بابک سرخ رنگ به همین روی بود که طرفداران این دو را سیاه جامگان و سرخ جامگان می خواندند. از آنجائی که علمای اسلام تصویرپردازی و نگارگری را حرام میدانستند تا سالهای مدید هیچ نقش و نگاری از جانداران بر روی درفش ها تصویر نمی شد. در سال 355 خورشیدی ( 976 میلادی ) که غزنویان، با شکست دادن سامانیان، زمام امور را در دست گرفتند، سلطان محمود غزنوی برای نخستین بار دستور داد نقش یک ماه را بر روی پرچم خود که رنگ زمینه آن یکسره سیاه بود زردوزی کنند. سپس در سال 410 خورشیدی ( 1031 میلادی ) سلطان مسعود غزنوی به انگیزه دلبستگی به شکار شیر دستور داد نقش و نگار یک شیر جایگزین ماه شود و از آن پس هیچگاه تصویر شیر از روی پرچم ملی ایران برداشته نشد تا انقلاب ایران در سال (1979 میلادی). در اصل هجدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مصوب سال 1358 (1979 میلادی) در مورد پرچم گفته شده است که پرچم جمهوری اسلامی از سه رنگ سبز، سفید و سرخ تشکیل می شود و نشانهً جمهوری اسلامی (تشکیل شده با حروف الله اکبر) در وسط آن قرار دارد. افزوده شدن نقش خورشید بر پشت شیر در زمان خوارزمشاهیان یا سلجوقیان سکه هائی زده شد که بر روی آن نقش خورشید بر پشت آمده بود، رسمی که به سرعت در مورد پرچمها نیز رعایت گردید. در مورد علت استفاده از خورشید دو دیدگاه وجود دارد، یکی اینکه چون شیر گذشته از نماد دلاوری و قدرت، نشانه ماه مرداد ( اسد ) هم بوده و خورشید در ماه مرداد در اوج بلندی و گرمای خود است، به این ترتیب همبستگی میان خانه شیر ( برج اسد ) با میانهٌ تابستان نشان داده می شود. نظریه دیگر بر تاًثیر آئین مهرپرستی و میترائیسم در ایران دلالت دارد و حکایت از آن دارد که به دلیل تقدس خورشید در این آئین، ایرانیان کهن ترجیح دادند خورشید بر روی سکه ها و پرچم بر پشت شیر قرار گیرد. در میان شاهان سلسله صفویان که حدود 230 سال بر ایران حاکم بودند تنها شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب اول بر روی پرچم خود نقش شیر و خورشید نداشتند. پرچم شاه اسماعیل یکسره سبز رنگ بود و بر بالای آن تصویر ماه قرار داشت. شاه طهماسب نیز چون خود زادهً ماه فروردین ( برج حمل ) بود دستور داد به جای شیر و خورشید تصویر گوسفند ( نماد برج حمل ) را هم بر روی پرچمها و هم بر سکه ها ترسیم کنند. پرچم ایران در بقیهً دوران حاکمیت صفویان سبز رنگ بود و شیر و خورشید را بر روی آن زردوزی می کردند. البته موقعیت و طرز قرارگرفتن شیر در همهً این پرچمها یکسان نبوده، شیر گه نشسته بوده، گاه نیمرخ و گاه رو به سوی بیننده. در بعضی موارد هم خورشید از شیر جدا بوده و گاه چسبیده به آن. به استناد سیاحت نامهً ژان شاردن جهانگرد فرانسوی استفاده او بیرق های نوک تیز و باریک که بر روی آن آیه ای از قرآن و تصویر شمشیر دوسر علی یا شیر خورشید بوده، در دوران صفویان رسم بوده است. به نظر می آید که پرچم ایران تا زمان قاجارها، مانند پرچم اعراب، سه گوشه بوده نه چهارگوش. نادر که مردی خود ساخته بود توانست با کوششی عظیم ایران را از حکومت ملوک الطوایفی رها ساخته، بار دیگر یکپارچه و متحد کند. سپاه او از سوی جنوب تا دهلی، از شمال تا خوارزم و سمرقند و بخارا، و از غرب تا موصل و کرکوک و بغداد و از شرق تا مرز چین پیش روی کرد. در همین دوره بود که تغییراتی در خور در پرچم ملی و نظامی ایران بوجود آمد. درفش شاهی یا بیرق سلطنتی در دوران نادرشاه از ابریشم سرخ و زرد ساخته می شد و بر روی آن تصویر شیر و خورشید هم وجود داشت اما درفش ملی ایرانیان در این زمان سه رنگ سبز و سفید و سرخ با شیری در حالت نیمرخ و در حال راه رفتن داشته که خورشیدی نیمه بر آمده بر پشت آن بود و در درون دایره خورشید نوشته بود: " المک الله " سپاهیان نادر در تصویری که از جنگ وی با محمد گورکانی، پادشاه هند، کشیده شده، بیرقی سه گوش با رنگ سفید در دست دارند که در گوشهً بالائی آن نواری سبز رنگ و در قسمت پائیتی آن نواری سرخ دوخته شده است. شیری با دم برافراشته به صورت نیمرخ در حال راه رفتن است و درون دایره خورشید آن بازهم " المک الله " آمده است. بر این اساس میتوان گفت پرچم سه رنگ عهد نادر مادر پرچم سه رنگ فعلی ایران است. زیرا در این زمان بود که برای نخستین بار این سه رنگ بر روی پرچم های نظامی و ملی آمد، هر چند هنوز پرچمها سه گوشه بودند. در دوران آغامحمدخان قاجار، سر سلسلهً قاجاریان، چند تغییر اساسی در شکل و رنگ پرچم داده شد، یکی این که شکل آن برای نخستین بار از سه گوشه به چهارگوشه تغییر یافت و دوم این که آغامحمدخان به دلیل دشمنی که با نادر داشت سه رنگ سبز و سفید و سرخ پرچم نادری را برداشت و تنها رنگ سرخ را روی پرچم گذارد. دایره سفید رنگ بزرگی در میان این پرچم بود که در آن تصویر شیر و خورشید به رسم معمول وجود داشت با این تفاوت بارز که برای نخستین بار شمشیری در دست شیر قرار داده شده بود. در عهد فتحعلی شاه قاجار، ایران دارای پرچمی دوگانه شد. یکی پرچمی یکسره سرخ با شیری نشسته و خورشید بر پشت که پرتوهای آن سراسر آن را پوشانده بود. نکته شگفتی آور این که شیر پرچم زمان صلح شمشیر بدست داشت در حالی که در پرچم عهد جنگ چنین نبود. در زمان فتحعلی شاه بود که استفاده از پرچم سفید رنگ برای مقاصد دیپلماتیک و سیاسی مرسوم شد. در تصویری که یک نقاش روس از ورود سفیر ایران " ابوالحسن خان شیرازی " به دربار تزار روس کشیده، پرچمی سفید رنگ منقوش به شیر و خورشید و شمشیر، پیشاپیش سفیر در حرکت است. سالها بعد، امیرکبیر از این ویژگی پرچم های سه گانهً دورهً فتحعلی شاه استفاده کرد و طرح پرچم امروزی را ریخت. برای نخستین بار در زمان محمدشاه قاجار ( جانشین فتحعلی شاه ) تاجی بر بالای خورشید قرار داده شد. در این دوره هم دو درفش یا پرچم به کار می رفته است که بر روی یکی شمشیر دو سر حضرت علی و بر دیگری شیر و خورشید قرار داشت که پرچم اول درفش شاهی و دومی درفش ملی و نظامی بود. میرزا تقی خان امیرکبیر، بزرگمرد تاریخ ایران، دلبستگی ویژه ای به نادرشاه داشت و به همین سبب بود که پیوسته به ناصرالدین شاه توصیه می کرد شرح زندگی نادر را بخواند. امیرکبیر همان رنگ های پرچم نادر را پذیرفت، اما دستور داد شکل پرچم مستطیل باشد ( بر خلاف شکل سه گوشه در عهد نادرشاه ) و سراسر زمینهً پرچم سفید، با یک نوار سبز به عرض تقریبی 10 سانتی متر در گوشه بالائی و نواری سرخ رنگ به همان اندازه در قسمت پائین پرچم دوخته شود و نشان شیر و خورشید و شمشیر در میانه پرچم قرار گیرد، بدون آنکه تاجی بر بالای خورشید گذاشته شود. بدین ترتیب پرچم ایران تقریباٌ به شکل و فرم پرچم امروزی ایران درآمد. با پیروزی جنبش مشروطه خواهی در ایران و گردن نهادن مظفرالدین شاه به تشکیل مجلس، نمایندگان مردم در مجلس های اول و دوم به کار تدوین قانون اساسی و متمم آن می پردازند. در اصل پنجم متمم قانون اساسی آمده بود: " الوان رسمی بیرق ایران، سبز و سفید و سرخ و علامت شیر و خورشید است"، کاملا مشخص است که نمایندگان در تصویب این اصل شتابزده بوده اند. زیرا اشاره ای به ترتیب قرار گرفتن رنگها، افقی یا عمودی بودن آنها، و این که شیر و خورشید بر کدام یک از رنگها قرار گیرد به میان نیامده بود. همچنین دربارهً وجود یا عدم وجود شمشیر یا جهت روی شیر ذکری نشده بود. به نظر می رسد بخشی از عجلهً نمایندگان به دلیل وجود شماری روحانی در مجلس بوده که استفاده از تصویر را حرام می دانستند. نمایندگان نواندیش در توجیه رنگهای به کار رفته در پرچم به استدلالات دینی متوسل شدند، بدین ترتیب که می گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پیامبر اسلام و رنگ این دین است، بنابراین پیشنهاد می شود رنگ سبز در بالای پرچم ملی ایران قرار گیرد. در مورد رنگ سفید نیز به این حقیقت تاریخی استناد شد که رنگ سفید رنگ مورد علاقهً زرتشتیان است، اقلیت دینی که هزاران سال در ایران به صلح و صفا زندگی کرده اند و این که سفید نماد صلح، آشتی و پاکدامنی است و لازم است در زیر رنگ سبز قرار گیرد. در مورد رنگ سرخ نیز با اشاره به ارزش خون شهید در اسلام، بویژه امام حسین و جان باختگان انقلاب مشروطیت به ضرورت پاسداشت خون شهیدان اشاره گردید. وقتی نمایندگان روحانی با این استدلالات مجباب شده بودند و زمینه مساعد شده بود، نواندیشان حاضر در مجلس سخن را به موضوع نشان شیر و خورشید کشاندند و این موضوع را این گونه توجیه کردند که انقلاب مشروطیت در مرداد (سال 1285 هجری شمسی 1906 میلادی) به پیروزی رسید یعنی در برج اسد(شیر). از سوی دیگر چون اکثر ایرانیان مسلمان شیعه و پیرو علی هستند و اسدالله از القاب حضرت علی است، بنابراین شیر هم نشانهً مرداد است و هم نشانهً امام اول شیعیان در مورد خورشید نیز چون انقلاب مشروطه در میانهً ماه مرداد به پیروزی رسید و خورشید در این ایام در اوج نیرومندی و گرمای خود است پیشنهاد می کنیم خورشید را نیز بر پشت شیر سوار کنیم که این شیر و خورشید هم نشانهً علی باشد هم نشانهً ماه مرداد و هم نشانهً چهاردهم مرداد یعنی روز پیروزی مشروطه خواهان و البته وقتی شیر را نشانهً پیشوای امام اول بدانیم لازم است شمشیر ذوالفقار را نیز بدستش بدهیم. بدین ترتیب برای اولین بار پرچم ملی ایران به طور رسمی در قانون اساسی به عنوان نماد استقلال و حاکمیت ملی مطرح شد. در سال 1336 منوچهر اقبال، نخست وزیر وقت به پیشنهاد هیاًتی از نمایندگان وزارت خانه های خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طی بخش نامه ای ابعاد و جزئیات دیگر پرچم را مشخص کرد. بخش نامهً دیگری در سال 1337 در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طی آن مقرر گردید طول پرچم اندکی بیش از یک برابر و نیم عرضس باشد. گرفتگاه :http://www.farhangsara.com/fflag.htm
پیشینه
معرفی چند لینک خوب برای مطالعه :
http://philosophers.atspace.com/index.htm تاریخ فلسفه
http://www.avayeazad.com/foroogh_farokhzad/list.htm دیوان اشعار فروغ فرخزاد
http://greenpoems.awardspace.com/Akhavan/m14sher.htm شعر و صدای مهدی اخوان ثالث
http://www.moridemolana.com/Masnavi_Book_1.htm مثنوی معنوی
http://www.sadeghhedayat.com/ سایت رسمی صادق هدایت
http://www.fareiran.com/ فر ایران
http://www.adinebook.com/ خرید آنلاین کتاب ( این برای شهرستانی ها مناسب است . )
http://ketabnama.blogfa.com/ کتابنما(خرید اینترنتی کتاب )
http://www.shakibagallery.com/ گالری نقاشی های استاد شکیبا
http://forum.iransalamat.com/ ایران سلامت
http://shahrbaraz.blogspot.com/ شهر براز