![]() | ||
بسی رنج بردم بدین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
ابی الحسین احمدبن فارس بن زکریا رازی ، که از بزرگترین واژه شناسان درسده چهارم بوده است و نزد همه معتبراست در دو کتاب ( المقائیس فی اللغه + مجمل اللغه ) خود نخستین معنای « عجم » را تخم خرما و انگورو میوه هائی همانند انگور میداند . «النوی ، و کل ماکان فی جوف ماءکول مثل العنب ما اشبهه فهو عجم ». باید درپیش چشم داشت که نام خرما درعربی که « قصب = قسب » باشد ، معنای نیشکر نی و قلم وکلک را هم داشته است ( لغت نامه ). اینهمانی خرما با نیشکر، اهمیت دارد چون « قصب» ، معرب « کس+ به » است که به معنای « نای به = وای به » است که زنخدای ایران میباشد. خوارزمی در کتاب مقدمه الادب مینویسد که « عجم » ، دانه هرچیزی است. بدین علت به درخت خرمائی که ازتخم خرما بروید ، عجمه میگویند .
سعدی میگوید : شرب نوش آفرید ازمگس نحل نخل تناور کند ز دانه خرما
پس معنای اصلی عجم، که « تخم و دانه وهسته » باشد، تصویری بوده است که با خود، برآیندهای گوناگون آورده است . تخم ، در پهلوی وگویشها « توم » خوانده میشود ، و معنای « تاریک » هم دارد . در سغدی واژه « دانه » ، « دوانه » میباشد ( فرهنگ قریب ) که درکردی به معنای جفت وهمزاد میباشد . همچنین« توم » در عبری وآرامی ، به معنای « همزاد ، دوقلو» هست که امروزه به شکل « توماس» ، ازنامهای متداول درغربست( Biblisch-Historisches Handwoerterbuch) ). « تخم » درخود ، درخت وشاخ وبرگ و بر را بالقوه دارد، وبدین علت ، گنج نهفته درتاریکی است .
به تخم درخت ارفتی در گمان نگه کن برش، تخم باشد همان
ازسوئی هرتخمی درواقع ، تخم درون تخم است . ازاین رو ، آنچه درتخم ودانه و هسته ، نهفته است ، نیروهائی هستند که در تاریکی و پوشیده و نادیدنی هستند . این تصویر، یکی ازتصاویر بنیادی درجهان بوده است ، و بیان « ازخود بودن» ، «ازخود ، روشن شدن» ،« ازخود ، سرچشمه بودن » است ، چون همه چیز را درخود دارد . همچنین « شیره وافشره در تخم » که نشان ِ اصل درخت ومیوه است ، درست درتخم ودانه ، پوشیده و نا دیدنیست . این معنای اصلی « عجم » است . ازاین رو یکی از معانی عجم بنا بر اشتاین گاس ، هم شیره وافشره ازدانه های گیاهان وهم آزمودن ، امتحان کردن است. این معانی گرانقدر، ازیکسو مارا ازغنای درونی تخم ( عجم ) آگاه میسازد و ازسوی دیگر ، به پوشیدگی و ناشناس بودن آن، اشاره میکند
این رویه ناشناس بودن وپوشیده بودن ِ از معنای اصلی هست ، که سپس از عوام عرب ، معنای منفی پیدا کرده است . آنچه ما نمی فهمیم ، بد وزشت و تباه است . امروزهم ، این شیوه تفکر، درمیان عموم ، رایجست . ولی دراصل ، عجم ، به ایرانی بدان علت گفته میشده است که انسان آزاده ایست و برپای خود میایستد . رابطه عرب با ایرانی ، با محمد، شروع نشده است . عربها با ایرانیان پیش ازآمدن محمد ، رابطه دیگر داشته اند . این دو گونه رابطه را باید جداگانه بررسی کرد. این اصطلاح « عجم » ، ریشه دراین دوره پیش از محمد و اسلام دارد.ایرانی آنگاه ، بدان علت عجم خوانده میشده است ، چون پیروان فرهنگ زنخدائی (= ارتائی ) بوده اند. « اجم» و« سورستان» و هروم ( روم ، هر= نی ) ، اصطلاتی برای جوامع زنخدائی ایران بوده اند که اعراب نیز پیرو آن بوده اند . اجه ، به هندی « قصب السکریا نیشکر » است. اجمه ، درمقدمه الادب خوارزمی به معنای بیشه ونیستان است و جمع آن « اجم » میباشد . « عجه » درمنتهی الارب به معنای « خایگینه ، لغت مولده است » ( یعنی تخم مرغ ) . اج، درفارسی، به درخت افرا گفته میشود که نام دیگرش « اسپندان » است که به خوبی مارا به اصل راهنمائی میکند . « ئوز » که همان « خوز» باشد ( خوزستان= نیستان) به معنای نی است، و این نام زنخدای ایران بوده است که برای پیروان زرتشت ، بت ( اوز دِس ) وزشت و پلشت شده است ، و اعراب درست همین زنخدا را بنام « عزی » میپرستیده اند . مقصود اینست که عرب، پیش ازپیدایش اسلام،با دیدی دیگری به ایرانیان مینگریسته اند ، و ایرانیان را ارجمند میشمرده اند ، ونام « عجم = اجم » ، بیان بزرگواری ایرانیان و پیوند عرب با چنین ایرانی بوده است . چنانکه درشاهنامه نیز« عربستان» با « ایران » باهم ، بهره ایرج ، نخستین شاه اسطوره ای ایران میگردد . مراورا پدر، شهرایران گزید هم ایران هم دشت نیزه وران همان تخت شاهی و تاج سران بدو داد که او را سزا دید گاه همان تیغ ومهر ونگین و کلاه سرانرا که بُد هوش و فرهنگ ورای مراورا چه خواندند ، ایران خدای
نویسنده مطلب : منوچهر جمالی زنخدائی یا خرّ مدینی ، فرهنگ سیمرغی- ارتائی ایران » را با این نوشته ، زنده کرده ام . « عجم » ، درست معنای والا و ژرف ِ فردوسی را بیان میکند . آن ایرانی که « بُن وبیخ واصل = عجم » است ، آن ایرانی که افشره وشیره وجانست( عجم ) ، آن صخره سختی( عجم) که برفرازکوه البرزاست و ایران نوین برآن بنا خواهد شد، دراین نوشته زنده میشود و فرشگرد می یابد . این همان نیستانی( اجم = عجم ) است که مولوی درد اشتیاق بازگشت به آن را دارد تا درآنجا بازازنو زاده شود .نفت العجم . به نیایشی که زیرلب زمزمه میکردند نیز عجم میگفتند ( ان صلاه النهارعجما ، لانها لا یجهرفیها بالقراءه ) . |
برداشتی ازاد از وبلاگ حق و صبر
تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشور ما را با نام رسمی” پارس یا پرشین” می شناختند، اما در دوران سلطنت رضاشاه حلقه ای از روشنفکران باستان گرا مانند سعید نفیسی،محمد علی فروغی و سید حسن تقی زاده با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمدند که نام کشوررا رسما به “ایران” تغییر داده وبه این منظور اقداماتی انجام دادند. بحث رجعت به ایران باستان و تاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود،”سعید نفیسی” از مشاوران نزدیک رضاشاه به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به “ایران” تغییر یابد، این پیشنهاد در آذر ماه ۱۳۱۳ شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت.
یادداشتی را که از نظر می گذرانید، مقاله ای از سعید نفیسی در روزنامه اطلاعات است که بعد از رسمی شدن عنوان ایران، دلایل و توجیه تاریخی و فرهنگی این انتخاب را با عموم مردم در میان گذاشته است.
مقاله سعید نفیسی :
کسانیکه روزنامه های هفته گذشته را خوانده اند شاید خبر بسیار مهمی را که انتشار یافته بود با کمال سادگی برگزار کرده باشند ، خبر این بود که دولت ما به تمام دول بیگانه اخطار کرده است که از این پس در زبان های اروپایی نام مملکت ما را باید « ایران » بنویسند .
در میان اروپائیان این کلمه ایران تنها اصطلاح جغرافیائی شده بود و در کتابهای جغرافیا دشت وسیعی را که شامل ایران و افغانستان و بلوچستان امروز باشد فلات ایران می نامیدند و مملکت ما را بزبان فرانسه « پرس » و به انگلیسی « پرشیا » و به آلمانی « پرزین » و به ایتالیایی « پرسیا » و به روسی « پرسی » می گفتند و در سایر زبان های اروپایی کلماتی نظیر این چهار کلمه معمول بود .
سبب این بود که هنگامی که دولت هخامنشی را در سال ۵۵۰ پیش از میلاد یعنی در ۲۴۸۴ سال پیش کوروش بزرگ پادشاه هخامنش تشکیل داد و تمام جهان متمدن را در زیر رایت خود گرد آورد چون پدران وی پیش از آن پادشاهان دیاری بودند که آن را « پارسا » یا « پارسوا » می گفتند و شامل فارس و خوزستان امروز بود مورخین یونانی کشور هخامنشیان را نیز بنا بر همان سابقه که پادشاهان پارسی بوده اند «پرسیس » خواندند و سپس این کلمه از راه زبان لاتین در زبان های اروپایی به « پرسی » یا « پرسیا » و اشکال مختلف آن در آمد و صفتی که از آن مشتق شد در فرانسه « پرسان » و در انگلیسی « پرشین » و در آلمان « پرزیش » و در ایتالیائی « پرسیانا » و در روسی « پرسیدسکی » شد و در زبان فرانسه « پرس » را برای ایران قدیم پیش از اسلام ( مربوط به دوره هخامنشی و ساسانی ) و « پرسان » را برای ایران بعد از اسلام معمول کردند .
تنها در میان علما و مخصوصا مستشرقین معمول شده که کلمه ایران را برای تمام علوم و تمدن های قدیم و جدید مملکت ها و نژاد ها به کار بردند و از آن در فرانسه « ایرانین » و در انگلیسی « ایرانیان » و در آلمانی « ایرانیش » صفت اشتقاق کردند و این کلمه را شامل تمام تمدن های ایران جغرافیائی امروز و افغانستان و بلوچستان و ترکستان ( تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان امروز )
و قفقاز و کردستان و ارمنستان و گرجستان و شمال غربی هندوستان دانستند و به عبارت آخری یک نام عام برای تمام ممالک ایرانی نشین و یک نام خاص برای کشوری که سرحدات آن در نتیجه تجاوزهای دول بیگانه از شمال و مشرق و مغرب در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی تعیین شده بود وضع کردند .
اما کلمه ایرانی یکی از قدیم ترین الفاظی است که نژاد آریا با خود بدایره تمدن آورده است این شعبه از نژاد سفید که سازنده تمدن بشری بوده و علمای اروپا آن را به اسم هند و اروپایی ویا نزاد هندو و ژرمنی و یا هند و ایرانی و یا هند و آریائی خوانده اند از نخستین روزی که در جهان نامی از خود گذاشته است خود را به اسم آریا نامده و این کلمه در زبان های اروپائی « آرین » به حال صفتی یعنی منسوب به آریا و آری متداول شده است .
این نژاد از یک سو از سواحل رود سند و از سوی دیگر تا سواحل دریای مغرب را فرا گرفته یعنی تمام ساکنین مغرب و شمال غربی هندوستان و افغانستان و ترکستان و ایران و قسمتی از بین النهرین و قفقاز و روسیه و تمام اروپا و آسیای صغیر و فلسطین و سوریه و تمام آمریکای شمالی و جنوبی را به مرور زمان قلمرو خود ساخته است تما زبان های ملل مختلف آن با یکدیگر روابط و مناسبات گوناگو دارد . مام مظاهر فکر و تمدن آن با یکدیگر مربوط است . داستان ها و معتقدات آن همواره با یکدیگر پیوستگی داشته و همواره کره زمین مظهر خیر و شر آن بوده است . در اوستا که قدیم ترین آثار کتبی این نژادست ناحیه ای که نخستین مهد زندگی و نخستین مسکن این نژاد بوده است به اسم « ایران وئجه » نامیده شده یعنی سرزمین آریاها و نیز در اوستا کلمه « ابریا » برای همین نژاد ذکر شده است . همواره پدران ما به آرائی بودن می بالیده اند چنان که داریوش بزرگ در کتیبه نقش رستم خود را پارسی پسر پارسی و آرائی ( هریا ) از تخمه آریائی می شمارد و بدان فخر می کند .
در زمانی که سلسله هخامنشی تمام ایرا را در زیر رایت خود در آورده معلوم نیست که مجموعه این ممالک را چه می نامیده اند زیرا که در کتیبه های هخامنشی تنها نام ایالات و نواحی مختلف قلمرو هخامنشی برده شده و نام مجموع این ممالک را ذکر نکرده اند . قطعا می بایست در همان زمان هم نام مجموع این ممالک لفظی مشتق از آرای باشد زیرا که تمام ساکنیت این نواحی خود را آریائی می نامیده اند و لفظ آریا در اسامی نجبای این ممالک بسیار دیده شده است . قدیمی ترین سند کتبی که در جهان موجود است و ضبط قدیم کلمه ایران در آن می توان یافت گفته آرا نوستن جغرافیادان معروف یونانی است که در قرن سوم پیش از میلاد می زیسته و کتاب وی از میان رفته ولی استرابون جغفرافیادان مشهور یونانی از آن نقل کرده و وی آن را « آریانا » ضبط کرده . از این قرار لااقل در دو هزار و دویست سال پیش این کلمه معمول بوده است .
بنابراین قدیمی ترین نام مملکت ما همین کلمه ایران بوده یعنی نخست نام ایریا که نام نژاد بوده است نام مملکت را آبریان ساخته اند و سپس به مرور زمان ابریان ، آیران شده و در زمان ساسانیان ایران ، ایران ( به کسر اول و سکون دوم ) بدل شده است و در ضمن اران ( به کسر اول ) نیز می گفته اند . چنانکه پادشاهان ساسانی در سکه و کتیبه ها نام خود را پادشاه ایران و اران می نوشته اند و از زمان شاپور اول ساسانی در سکه ها لفظ انیران هم دیده می شود زیار که الف مفتوح در زبان پهولی علامت نفی و تجزیه بود و انیران یعنی بجز ایران و خارج از ایران و مراد از آن ممالک دیگر بوه است که ساسانیان گرفته بودند .در همین دوره ساسانی لفظ ایرانشهر یعنی شهر ایران ( دیار و کشور ایران ) نیز معمول بوده است و عراق را که در میان مملکت بدین اسم برده به اسم « دل ایرانشهر » می نامیدند .کلمه ایرانشهر را فردوسی و شعرای دیگر قرن پنجم و ششم ایران نیز به کار برده اند . پس مراد از ایرانشهر تمام مملکت ساسانیان بوده است چنان که تا زمان حمدالله مستوفی قزوینی مولف نزهت القلوب که در اواسط قرن هشتم هجری بوده یعنی تا چهارصد سال پیش همین نکته رواج داشته است و وی حدود ایران را چنین معلوم می کند : از مشرق رود سند و کابل و ماوراء النهر و خوارزم ، از مغرب اران ( ماوراء قفقاز ) تا قلمرو روم و سوریه از شمال ارمنستان و روسیه و دشت قپچاق و دربند و از جنوب صحرای نجد بر سر راه مکه و خلیج فارس
اما کلمه ایران که اینک در میان ما و اروپائیان معمول است و لفظ جدید همان کلمه ای است که در زمان ساسانیان معمول بوده در دوره بعد از اسلام همواره متداول بوده است و فردوسی ایران و ایرانشهر و ایران زمین را همواره استعمال کرده و حتی شعرای غزنوی نیز ایرانشهر و ایران را در اشعار خود آورده و پادشاهان این سلسله را خسروان این دیار دانسته اند .
پس از اینکه اروپائیان مملکت ما را در عرف زبان خود پرس یا نظائر آن می نامیدند و این عادت مورخین یونانی و رومی را رها نمی کردند چه از نظر علمی و چه از نظر اصطلاحی به هیچ وجه منطق نداشت زیرا که هرگز اسم این مملکت در هیچ زمان پراس یا کلمه ای نظیر آن نبوده و همواره پارس یا پرس نام یکی از ایالات آن بوده است که ما اینک فارس تلفظ می کنیم .
حق همین بود که ما از تمام دول اروپا خواستار شویم که این اصطلاح غلط را ترک کنند و مملکت مار ا همچنان که ما خود همواره نامیده ایم ایران و منسوب آن را ایرانی بنامند .
شکر خدای را که این اقدام مهم در این دوران فرخنده به عمل آمد و این دیاری که نخستین وطن نژاد آرای بوده است به همان نام تاریخی و باستانی خود خوانده خواهد شد .
اینک در پایان این کار مهمی که به صرفه تاریخ ایران صورت گرفته است جای آن دارد که ما نیز در میان اصطلاح باستانی زمانی ساسانی و ادبای ایران را زده کنیم و مملکت ایران را هم پس از این ایرانشهر بنویسم و بگوئیم زیرا گذشته از آن که یادگار حشمت و شکوه ساسانیان را زنده کرده ایم و دیار اردشیر بابکان و انوشیروان را بهمان نامی که ایشان خود می خوانده اند نامیده ایم که کلمه بسیط را به جای دو لفظ مرکب به کار برده ایم و امیدوارم که این پیشنهاد در همان پیشگاهی که پاسبان تمام بزرگی های گذشته و آینده ایران است پسندیده و پذیرفته آید .
تهران ۱۰ دی ماه ۱۳۱۳
سعید نفیسی
با برداشتی ازاد از وبلاگ ناظم سرا
بیوگرافی و زندگینامه
===========================================
برگرفته شده از وبلاگ پدر ایران
===============================================
خشایارشا از پادشاهان هخامنشی است. پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دختر کوروش بزرگ بود.
نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است.
خشایارشا در سن سی و شش سالگی به سلطنت رسید.
جنگ با یونانبه ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی بغاز داردانل ساختند که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. در ابتدا خشایارشا با پادشاه کارتاژ(Carthage) صلح کرد تا وی یونانیان را همراهی نکند. علاوه بر این، تعداد زیادی از یونانیان ازجمله مردم منطقه تسالی به ارتش خشایارشا پیوستند. هنگام حمله ی خشایارشا به یونان بعضی از ایالتهای یونان دست بر دست گذاشتند و در صدد دفاع بر نیامدند و این ناشی از اختلافات داخلی بین این ایالتها میشد و همین اختلاف باعث شد تا خشایارشا برای ساختن پل بر روی داردانل دچار مشکل جدی نشود. بعد از اینکه ارتش ایران از کشور سات رائی گذشت عبورارتش دشوار شد؛ چون می بایست از وسط جنگل یا دشتهای ناهموار به راه ادامه بدهند و ارابه ها و منجنیق ها از آن منطقه ناهموار نمیگذشت و در مواضع جنگلی درختها مانع از عبور ارتش میشد. از آن به بعد به دستور خشایارشا پیشاپیش ارتش اقدام به جاده سازی شد و حتی برای این کار از سکنه محلی نیز برای تسریع کار استفاده کردند. نیروی دریایی ایران به موازات ساحل حرکت میکرد و در دریا ارتش ایران را از حمله ناگهانی نیروی دریایی یونان حفظ میکرد. عبور ارتش ایران از کشور تراس طولانی شد چون جاده سازان پیوسته در حال ساخت و هموار کردن راه بودند. پروفسور بارن در تحقیقات خود مینویسد چهل پنج روز طول کشید تا ارتش ایران توانست از کشور تراس بگذرد و به مقدونیه برسد. با اینکه جاده خشایارشا برای عبور ارتش و به صورت موقتی بود تا مدتها بعد ار آن تاریخ قابل استفاده بود.
نبرد در تنگه ترموپیلیونانیان به علت کثرت سربازان ارتش ایران چنین صلاح دانستند که در یک منطقه کوهستانی جلوی ارتش خشایارشا را بگیرند و برای این منظور در صدد بر آمدند که در منطقه کوهستانی ترموپیل ارتش ایران را متوقف نمایند در تنگه ترموپیل(Thermopylae) به علت تنگی جا نیروی ایران با مقاومت آتنیها و اسپارتیها که با هم متحد شده بودند مواجه شد. سرانجام یک یونانی به ایرانیان که در حدود سه روز در ورودی تنگه متوقف شده بودند راهی را معرفی کرد که به پشت تنگه میرفت (گفتنی است که این موضوع در جنگ اسکندر علیه ایران هم عینا به وقوع پیوست و یک چوپان ایرانی راه را همین گونه به اسکندر نشان داد و باعث پیروزی اسکندر بر سپاه آریوبرزن شد (در رابطه با آریوبرزن در مطالب بعد صحبت خواه شد.)
یونانیان با آگاهی از این موضوع و از ترسشان همگی صحنه را ترک کرده فرار کردند و فقط لئونیداس(Leonidas)(حاکم اسپارت) بهمراه سیصد اسپارتی که به اجبار مانده بودند کشته شدند .
مجبور بودن این افراد به باقی ماندن در تنگه به نقل از فرهنگ معین جلد پنجم صفحهٔ ۴۸۰ ذکر شدهاست. اسپارتیها بنا بر قوانین لیکورگ، فرار کردن از میدان جنگ را ننگ بزرگی میدانستند و مجازات آن اعدام بود، حتی وقتی جوانان این سرزمین به نبرد میرفتند مادرانشان به آنها میگفتند:«پسرم! بر سپر یا با سپر» یعنی یا کشته شو تا جسدت را بر روی سپرها بیاورند و یا پیروز شو و با سپر برگرد. بنابراین در فرار یونانیها از تنگه ترموپیل، تمام اسپارتیها به اجبار قانونشان برجای ماندند.کاملاً واضح است که جریان دروغین و بی سند و مدرک فیلم ضد ایرانی 300 از اینجا یافت می شود.
سپاه ایران بعد از این جنگ برای عبور از گردنه ترموپیل به حرکت در آمد. خشایارشا بعد از این که از ترموپیل گذشت از طریق جاسوسان خود مطلع شد که آتن میکوشد که ملل تسالی و مقدونیه را علیه او وارد جنگ کند تا راه بازگشت او را ببندند و کاری کنند که او از پیشروی در خاک یونان صرف نظر کند. راه جلوگیری از این توطئه این بود که خشایارشا هر چه زودتر آتن را اشغال نماید تا این که تحریک و توطئه آتن خاتمه یابد.
اِشغال آتندر جلگه تلکو بین ارتش ایران و ارتش یونان جنگ در گرفت که به شکست یونانیان انجامید و بعد از این نبرد موفقیت آمیز، خشایارشا ارتش خود را از رودخانه تلکو واقع در همان جلگه عبور داد . عبور ارتش خشایارشا از این رودخانه که بسترش در تنگه تلکو بود چهار روز و به روایتی شش روز طول کشید و وقتی از آن خارج شدند به شهر تارت رسیدند و پنج روز در این شهر توقف کردند. یک روز قبل از این که خشایارشا از تارت حرکت کند اعلامیه ای برای سکنه اتن فرستاد و در آن گفت هریک از سکنه آتن که تسلیم ارتش ایران شود در پناه پادشاه ایران خواهد بود و جان و مالش مصون است.خشایارشا به طوری که پروفسور بارن میگوید میخواست که به گرفتن غرامت جنگ از آتن اکتفا نماید و از جنگ بپرهیزدتا این که حسن نیت خود را به ملت آتن و سایر ملل یونان ثابت نماید اما مجلس شورای آتن نپذیرفت و مصمم شد که بجنگد.
در تاریخ اروپا نوشته شده که خشایارشا بعد از ورود به آتن این شهر را ویران کرد! در صورتی که او به جز دژ جنگی اکروپول و دیوار شهر که اطراف آتن بود چیزی را ویران نکرد و روزی که ایرانیان از آتن رفتند تمام عمارتهای شهر باقی بود . آتن را خود یونانیان در جنگهای داخلی که از سال ۴۰۴ تا ۴۳۱ قبل از میلاد طول کشید ویران کردند که شرح کامل آن در تاریخ توسدید آمده است.
در روز دهم ورود ارتش ایران به آتن، خشایارشا به معبد اکروپل رفت و حتی به خدام معبد الهه بزگ آتن انعام داد.
درباره خشایارشاخشایارشا صفاتی عالی داشته بطوریکه یونانیان بزرگ مَنِشی او را ستودهاند. مشهور است که اسکندر وقتی که تخت جمشید را به آتش کشید، مجسمه خشایارشا به روی زمین افتاد و اسکندر گفت: آیا باید به خاطر روح عالی و صفات نیکویت تو را از روی زمین بردارم یا بگذارم که روی زمین بمانی تا بخاطر تاخت و تازت به یونان مجازات شوی؟
خشایارشا در تخت جمشید که به دستور پدرش داریوش ساخته شده بود قصرهای دیگری بنا کرد که بر عظمت و شکوه این اثر باستانی افزود. همین طور کتیبههایی در کوه الوند و نیز در ارمنستان از خود به جای گذاشت.
به نقل از وبلاگ خلیج پارس
وصیتنامه داریوش
اینک که من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزو امپراتوری ایران میباشد ودر تمام این کشورها پول ایران رواج دارد.و ایرانیان در آن کشورها دارای احترام میباشند و مردم کشور ها نیز دارای احترام هستندجانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها بکوشد وراه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آنها دخالت نکند و مذهب و شعائر آنها رامحترم بشمارد اکنون که من از دنیا می روم تو دوازده کرور در زردرخزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد. زیرا قدرت یک پادشاه فقط در شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست البته به خاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره ها یبافزایی نه که از آن بکاهی.من نمیگویم که از آن برداشت نکنی زیرا قاعده این زر این است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند. اما در اولین فرصت آنچه را که برداشتی به خزانه برگردان. مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن.ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها که از سنگساخته میشود به شکل استوانه است , در مصر آموختم .چون انبار ها پیوسته تخلیه میشود حشرات در آن بوجود نمی آیند و غله در این انبارها سالها می ماند. بدون اینکه فاسد شوند. وتوباید بعد از من به ساختن انبار های غله ادامه دهی تا اینکه همواره آذوقه دو یا سه سال کشور در انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسری خواربار استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بو جاری شد به انبار منتقل نما. بدین ترتیب تو هرگز برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود.هرگز دوستان وندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار برای آنان همان مزیت دوست بودن با تو کافیست.چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی بگماری و آن به مردم ظلم بنمایند و استقاده نا مشروع کنند نخواهی توانست آنهارا مجازات کنی چون با تو دوست هستند وتو ناچاری رعایت دوستی نمایی.کانالی که من میحواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد و تو باید آن کانال را باتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند.اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ایران , نظم وامنیت برقرار کند. ولی فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی. با یک ارتش نیرومند به یونان خمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند.توصیه میکنم هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده. چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دور کن.افسران و سربازان ارتش را راضی نگهدار و با آنها بدرفتاری نکن.اگر بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند. اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد. ولوبه قیمت کشته شدن جان خودشان باشدو تلافی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند وتسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم نمایند.امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسندتا اینکه فهم و عقل آنها بیشتر شود وهر قدر که فهم آنها زیادتر شود تو بهتر میتوانی سلطنت کنی. همواره حامی کیش یزدان پرست باش ولی هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی کنند و پیوسته به خاطر داشته باش که هر کس باید آزاد باشدکه از هر کیشی که میل دارد پیروی کند.بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم. بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را خود فراهم کردم برمن بپیچان ودر تابوت سنگی قرار بده ودر قبر بگذار. اما قبرم را که موجوداست مسدود نکن تا هر زمان که متوانی وارد قبر شوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی. من که پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم ,مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد.خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد و یا یک خار کن. اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر شوی و تابوت را ببینی.زنهار , زنهار. هرگز هم مدعی و هم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن که یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار بدهد و رای صادر نماید. زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد.هرگز از آباد کردن دست بر ندار , زیرا اگر دست از آباد کردن برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت.در آباد کردن , حفر قنات و احداث جاده و شهر سازی را در درجه اول اهمیت قرار بده.عفو وسخاوت را قراموش نکن وبدان که عفو فقط موقعی باید بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطائی کرده باشد واگر به دیگری خطائی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای .بیش از این چیزی نمی گویم و این اظهارات را با کسانی که غیر از تو در این جا حاضرند کردم تا اینکه بدانند قبل از مرگ من توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است.