فرزندان من. دوستان من. اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته ام. من آن را با نشانه های آشکار دریافته ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید. کام من این است که این احساس در اعمال و رفتار شما مشهود باشد. زیرا من هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت یار بوده ام همیشه نیروی من افزون گشته است.آنچنانکه امروز نیزاحساس نمیکنم که ازهنگام جوانی ناتوان ترشده ام.من دوستان را به خاطر نیکوییهای خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار دیده ام.زادگاه من قطعه کوچکی از آسیا بود. من آن را اکنون با افتخار و بلندپایه باز میگذارم. در این هنگام که به دنیای دیگر میگذرم، شما و میهنم را خوشبخت میبینم و از اینرو میل دارم که آیندگان نیز مرا مردی خوشبخت بدانند.
فرزندانم! من شما را از کودکی چنان تربیت کرده ام که پیران را آزرم (شرم)دارید و کوشش کنید تا جوانتران نیز از شما آزرم بدارند.
تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین سلطنتی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت، دوستان صمیمی برای پادشاه عصای مطمئن تری هستند.هرکس باید برای خویشتن، دوستان یکدل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد.
به نام خدا و نیاکان درگذشته، ای فرزندان اگر میخواهید مرا شاد کنید نسبت به هم آزرم بدارید.پیکر بیجان مرا هنگامی که دیگر در این دنیا نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک بازدهید. چه بهتر از اینکه انسان به خاک که این همه چیزهای نغز و زیبا میپرورد آمیخته شود.من همواره مردم را دوست داشته ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت میبخشد آمیخته شوم.اکنون احساس میکنم جان از پیکرم میگسلد... اگر از میان شما کسی میخواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامیکه روی خود را پوشانده ام از شماخواستارم که پیکرم را کسی نبیند حتی شما فرزندانم.از تمام پارسیان و متحدان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر شوند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد، درود فرستند.
به آخرین اندرز من گوش فرا دارید اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید. به دوستان خودنیکی ورزید. بدرود دوستان و فرزندان .
سعی میکنم فکرمو متمرکز کنم و سعی میکنم به یاد بیارم کجا ریشه دارم ......
کجا رشد کردم........
کجا به ثمر نشستم...........
نقشه گربه کوچولو و خپل روی کره زمین بهم دهن کجی میکنه...........
با یک نیشتر میافتم به جونش .........
تیکه تیکش میکنم............ تهش یک موش کوچولو میمونه...........
به قهقهه می افتم...........
این یعنی ایران من............... یعنی سرزمین مادری من.
سرزمینی که پدران من ..........و پداران ایشون......نسل در نسل روی خاکش احساس آزادی و غرور داشتن............
صدای پدرم با تو گوشم می پیچه: ایران همه چیز.........اینجا آخر دنیاست......... اینجا آخرین منجی به خورشید سلام میده............
آخرین منجی..........
آخرین..........
دوباره به گربه کوچولو پوزخند میزنم........
و اشک وطنمو نادیده میگیرم...........
به وطن فکر میکنم
عاشق دریای خزرم........ عاشق غمش........جنگلهای سر سبز مازندران.........انزلی و رشت.......
عاشق افسانه دیوان..........چند سالم بود که بابا داستان دماوند میگفت ودیو اسیر درونش.....
سیگارمو روشن میکنم و پاهامو میندازم روی کاناپه راحتی...........
به نقش و نگار هخامنشی روی مبل چشم میندازم که هر روز روش میشینم ........
و همه گذشته باستانی وطنمو به سخره گرفتم...........
چشمامو میبندم..........
به یاد مشهد و بجنورد و نیشابور و بیرجند ............ به خودم میگم : مرگ بر وطن.........
که اگر وطن نبود من هم نبودم..........
و مجبور نبودم اینهمه مدت تحمل کنم..........
که اگر وطن نبود تعهدی هم در کار نبود .............
سعی میکنم بهش فکر نکنم.........
زیر دوش اب گرم یاد سرئین ر هام نمیکنه..........
به یاد اردبیل و تبریز و ارومیه گریه میکنم........
سرزمین مادری من هویتشو از دست داده...........
آذری زبان ها آمال و آرزوشون پیوستن به آذربایجانه........ اونها خوشبختی رو در کنار وطن بزرگ مادری نمی بینن.........
از زنجان چیزی نمونده جز نامی خالی از دار المومنین..........
لخت میام توی سالن.......
چشمم به پوستر زیبایی از پاوه میافته.........که دوستم بهم هدیه داده.........
از کرد بودن فقط اختلاف و هرج و مرج به گوش میرسه...........
مردمانی که مظهر غرور و شادی بودند با یک سیاست کثیف قافیه خود را باختن.........ظاهراْ هنوز هستند و در فکر کردستان بزرگ .........ولی وطن براشون بی معناست.........
به یاد لرستان به خنده های بی معنای خودم خاتمه میدم.................
به یاد همدان.........
به یاد اراک....... یاد کاشان و نائین ..........اصفهان.........قم........ سمنان و شاهرود .دامغان و....
یک سیگار جدید
گور پدر وطن کرده............بذار من خوش باشم...........گور پدر همه............
کرمانشاهان بهم لبخند میزنه........ اشک ایلام دلمو ریش میکنه.........
صدای داد خوزستان بیچارم میکنه..........
گوشهامو میگیرمو و داد میزنم ازت متنفرم رهام کن میخوام برم.........
میخوام مثل همه فرار کنم...........
شیراز و بوشهر و بند رعباس و میناب و لنگه و ابوموسی و قشم و کیش..............
چابهار و زاهدان و ایران شهر.........
کاشمر و کرمان و تفت و سیرجان......... یزد و میبد .........
یاسوج و شهر کرد........
آباده و سپیدان.........خوراسگان و جهرم و داراب..........
خلیج پارس...............
همه و همه بهم میخندن..............
من ازت متنفرم وطن...................
از مردمان ابله و احمقت که به من هم وطن پشت میکنن و حرف غریبه رو حجت می دونن.........
ازت متنفرم .........
از فرزندان ریاکارت............
از خودم بیزارم که زاده تو هستم و هیچ غلطی نمیتونم بکنم.........
اجنبی چنگ انداخته به جونتو و داره تیکه پارت میکنه.........
من چرا عقب بمونم.........
تا جون در بدن دارم نیشتر به قلبت فرو میکنم............
تهران .........ابر شهر آلوده به گناهت رو یاری میکنم تا بزرگتر و کثیفتر جلو بره.........
ابهای روانت رو با هر چیز ممکن الوده میکنم
زمینت رو لگد مال خود خواهیهام میکنم................
و تو سکوت کن.............
چون مادری دلسوز در خود بریز و طغیان مکن............
من با دست خودم نابودت میکنم و از خاک دل میکنم............
سرگردان و بیکس اواره سرزمین غریب............
اگر ازم پرسیدن : اهل کجا هستم در پاسخ بهشون میگم : از دیار وطن فروشها به اینجا اومدم....
----------------------------------------------
ایران.........
ایران........
ایران........
ما اصل رو فراموش کردیم..........
در جزئیات گم شدیم..........
فریب سیاست کثیفی رو خوردیم..........
وقت اون نرسیده که اختلافات رو بذاریم کنار و هر کدوم ناجی بشیم..........
وقتش نرسیده سرزمین مادری رو از اینهمه کین و نفرت نجات بدیم.........
سیگارمو خاموش میکنم...........
به یاد کوروش کبیر و داریوش و خشایار شاه..........
به یاد فردوسی و حافظ و سعدی
به یاد خیام و ابن سینا و خوارزمی
به یاد مولوی و ستار خان و مصدق..........
به یاد تمام داشته ها و نداشته ............فریاد میزنم زنده باد وطن.........
زنده باد وطن
زنده باد وطن
تا جان در بدن دارم .................... همه وجودم فدای خاک سرزمینم............
-------------------------------------------
اینجا ایران است
اینجا مثل جاهای دیگه اسمونش ابی ........
اینجا سرزمین ۴ فصل
ثروتمند
پر از برکات بی حد و مرز خداوند بزرگ
اینجا سرزمین نعمت و خوشی است
با مردمانی نجیب و اصیل
ایران هر وجب از خاکش نعمت و ثروت...............
ایران سرزمینی که آخرین ناجی درون رشد میکنه و اوج میگیره......
اینجا سرزمین یکتاپرستانه
اینجا سرزمین تمدن..........
مردمانی که هرگز در طول تاریخ به توحش و بت پرستی محکوم نشدن........
هرگز نژاد پرست نبودن.........
اینجا ایران هم وطن من..................
اینجا پرشیاست ...........
در کتب جغرافیا گفتن ایران سرزمین خشکیه........
من به تو میگم دروغه......... که حتی کویر پر از برکته..............
من به تو میگم که ما مردمان فقیری نیستیم...........
به ما دروغ می گن تا فراریمون بدن تا ما رو از سرزمین ابا و اجدادیمون بیرون کنن
ما رو میبرن با خفت و خواری ازمون کار میکشن و در ازای امکانات اولیه که هر جای این سرزمین هم میتونیم داشته باشیم به بهای اندکی وطن فروش میکنن
ما رو میبرن تا چرخ صنعت خودشون به حرکت دربیاد.........
بهمون اجازه میتینگ و کنفرانس و حرف زدن میدن ولی کار خودشونو پشت پرده میکنن......
حرفهای ما برای اونها چه اهمیتی میتونه داشته باشه
مگه یک امریکایی ..انگلیسی .......فرانسوی یا المانی دلش برای من ایرانی می سوزه که من بهش اعتماد کنم..........
اینجا وطن.........
بذار از خودی بخورم تا بیگانه
بذار خودی من تحقیر کنه تا بیگانه
بگذار در همین سرزمین تلاش کنم.........
اینجا ایرانه..........
ما زاده نجابت و اصالتیم..........
کسی نمیتونه گذشته ما از ما بگیره
همه اشتباه میکنند ...........
ولی همیشه برای جبران فرصت هست
مگر آلمانها اشتباه نکردند ..............ولی هنوز هم هستند.........
مگر امریکا وحشی نبود..........
مگر اروپا قرون وسطی نداشت ........
مگر ایتالیا مافیا نابود نکرد..........
مگر شوروی فر و نپاشید..........
همه اشتباه کردند ولی جبران کردند
یک نسل اشتباه میکنه
نوبت نسل ماست که جبران کنیم
ما زاده نبوغ و نجابتیم..............
وقتشه.............. به وطن دوباره سلام کنیم..........
اینا حرف دل منه.............
می تونیم با هم وطن رو آباد کنیم...........
روش فکر کنید........
گفتگوی سرای دانای توس
با نویسندهی وبلاگ «شهربَراز»
مصاحبهکننده: کورش جوشنلو
دیرزمانی است که با وبلاگ «شهربراز» آشنا هستم. وبلاگی که بدون اغراق خواندن بیشترینهی مطالبش سودمند و آگاهیبخش است. نویسندهی «شهربراز» دوستدار ایران و فرهنگ آن است و در پاسداشت آن در برابر بدخواهان کوشش فراوانی میکند. البته وبلاگهایی با این هدف در صحنهی اینترنت فراوان است اما فراوانی مایهی علمی نویسندهی این وبلاگ، آن را از بسیاری دیگر متمایز کرده است. از سوی دیگر پختگی و کارآزمودگی نویسنده، "شهربراز" را از بسیاری از کژراههها که سوگمندانه بسیاری از وبلاگنویسان جوان دچارش هستند (چون سیاستزدگی، دینستیزی، نژادپرستی، شخصیتپرستی و ...) مصون داشته است.
در راستای معرفی وبلاگهای برگزیده، برای گفتگو به سراغ نویسندهی "شهربراز" رفتم و خوشبختانه ایشان دعوت من را به گفتگو پذیرفتند. امید است مطالعه این گفتگو راهنمایی برای وبلاگ نویسان جوان باشد. اینک نظر خوانندگان را به این گفتگو (ی نوشتاری) جلب میکنم:
- «شهربراز» کیست؟ چیست؟ کجاست؟ و دلیل دلبستگی شما و انتخاب این نام چیست؟
- شهربَراز نام یکی از اسپهبدان بزرگ ایران در زمان خسرو دوم (مشهور به پرویز، در اصل ابرویژ به معنای شکستناپذیر) بوده است. من وقتی داشتم کتاب دکتر کاوه فرخ به نام «اسواران ساسانی» را میخواندم به نام شهربراز برخوردم و به وی علاقهمند شدم. برای آگاهی بیشتر دربارهی معنای نام و داستان شهربراز میتوانید به خود وبلاگ نگاه کنید به ویژه مطلبی که دربارهی سالمرگ او نوشتم به این نشانی:
http://shahrbaraz.blogspot.com/2008/06/blog-post_11.html
وی در جنگهایش با روم شرقی پیروزیهای پرطنینی به دست آورد که در سورهی روم در قرآن نیز بدان اشاره شده است. نمیدانم به نظر من شاید اگر خودخواهی و رشک خسرو پرویز نسبت به شهربراز و دسیسهاش برای از بین بردن شهربراز نبود شاید شهربراز میتوانست بساط امپراتوری روم شرقی را درهم پیچید و مسیر تاریخ جهان عوض میشد. البته این فقط حدس و گمان من است به عنوان خوانندهای عادی نه واکاوندهی تاریخ!
دلیل آن که من این نام را برای وبلاگم برگزیدم این بود که خواستم کنجکاوی خواننده تحریک شود و ببیند شهربراز یعنی چه و بروند و با گوشههایی از تاریخ آشنایی بیشتری پیدا کنند. برخی دوستان در ابتدا میپرسیدند این شهر ِ براز کجاست؟ گمان میکردند شهربراز یعنی شهری برازنده برای زندگی و مانند آن. (به دنباله بروید)
ادامه مطلب ...رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم
تا دوست را به یاری نخوانیم،
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند
طعم توفیق را می چشاند
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند
یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم
اگر تنهاترین شوم باز خدا هست
او جانشین همه نداشتنهاست
نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند
و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد
تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی
ای پناهگاه ابدی
تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی
علی شریعتی
معرفی چند لینک خوب برای مطالعه :
http://philosophers.atspace.com/index.htm تاریخ فلسفه
http://www.avayeazad.com/foroogh_farokhzad/list.htm دیوان اشعار فروغ فرخزاد
http://greenpoems.awardspace.com/Akhavan/m14sher.htm شعر و صدای مهدی اخوان ثالث
http://www.moridemolana.com/Masnavi_Book_1.htm مثنوی معنوی
http://www.sadeghhedayat.com/ سایت رسمی صادق هدایت
http://www.fareiran.com/ فر ایران
http://www.adinebook.com/ خرید آنلاین کتاب ( این برای شهرستانی ها مناسب است . )
http://ketabnama.blogfa.com/ کتابنما(خرید اینترنتی کتاب )
http://www.shakibagallery.com/ گالری نقاشی های استاد شکیبا
http://forum.iransalamat.com/ ایران سلامت
http://shahrbaraz.blogspot.com/ شهر براز