گفتگوی سرای دانای توس
با نویسندهی وبلاگ «شهربَراز»
مصاحبهکننده: کورش جوشنلو
دیرزمانی است که با وبلاگ «شهربراز» آشنا هستم. وبلاگی که بدون اغراق خواندن بیشترینهی مطالبش سودمند و آگاهیبخش است. نویسندهی «شهربراز» دوستدار ایران و فرهنگ آن است و در پاسداشت آن در برابر بدخواهان کوشش فراوانی میکند. البته وبلاگهایی با این هدف در صحنهی اینترنت فراوان است اما فراوانی مایهی علمی نویسندهی این وبلاگ، آن را از بسیاری دیگر متمایز کرده است. از سوی دیگر پختگی و کارآزمودگی نویسنده، "شهربراز" را از بسیاری از کژراههها که سوگمندانه بسیاری از وبلاگنویسان جوان دچارش هستند (چون سیاستزدگی، دینستیزی، نژادپرستی، شخصیتپرستی و ...) مصون داشته است.
در راستای معرفی وبلاگهای برگزیده، برای گفتگو به سراغ نویسندهی "شهربراز" رفتم و خوشبختانه ایشان دعوت من را به گفتگو پذیرفتند. امید است مطالعه این گفتگو راهنمایی برای وبلاگ نویسان جوان باشد. اینک نظر خوانندگان را به این گفتگو (ی نوشتاری) جلب میکنم:
- «شهربراز» کیست؟ چیست؟ کجاست؟ و دلیل دلبستگی شما و انتخاب این نام چیست؟
- شهربَراز نام یکی از اسپهبدان بزرگ ایران در زمان خسرو دوم (مشهور به پرویز، در اصل ابرویژ به معنای شکستناپذیر) بوده است. من وقتی داشتم کتاب دکتر کاوه فرخ به نام «اسواران ساسانی» را میخواندم به نام شهربراز برخوردم و به وی علاقهمند شدم. برای آگاهی بیشتر دربارهی معنای نام و داستان شهربراز میتوانید به خود وبلاگ نگاه کنید به ویژه مطلبی که دربارهی سالمرگ او نوشتم به این نشانی:
http://shahrbaraz.blogspot.com/2008/06/blog-post_11.html
وی در جنگهایش با روم شرقی پیروزیهای پرطنینی به دست آورد که در سورهی روم در قرآن نیز بدان اشاره شده است. نمیدانم به نظر من شاید اگر خودخواهی و رشک خسرو پرویز نسبت به شهربراز و دسیسهاش برای از بین بردن شهربراز نبود شاید شهربراز میتوانست بساط امپراتوری روم شرقی را درهم پیچید و مسیر تاریخ جهان عوض میشد. البته این فقط حدس و گمان من است به عنوان خوانندهای عادی نه واکاوندهی تاریخ!
دلیل آن که من این نام را برای وبلاگم برگزیدم این بود که خواستم کنجکاوی خواننده تحریک شود و ببیند شهربراز یعنی چه و بروند و با گوشههایی از تاریخ آشنایی بیشتری پیدا کنند. برخی دوستان در ابتدا میپرسیدند این شهر ِ براز کجاست؟ گمان میکردند شهربراز یعنی شهری برازنده برای زندگی و مانند آن. (به دنباله بروید)
- از لابلای نوشتههای شما در وبلاگ «شهربراز» چنین بر میآید که شما دوستدار ایران و فرهنگ ایرانی هستید و تلاش میکنید از مرزهای ایرانیت در برابر پانترکها، پانعربها و دیگر بدخواهان دفاع کنید. آیا چنین برداشتی را از نوشتههای خودتان صحیح میدانید؟ (البته من ادعای منحصر بودن تلاش شما در این یک زمینه را ندارم اما آنرا پررنگتر از سایر زمینهها در نوشتههای شما مییابم).
- با اجازهتان یک نکتهی کوچک دستوری را مطرح کنم. پسوند «یت» پسوندی عربی است که از بیشتر از ترجمههای ترکی در زمان مشروطیت (باز هم همین پسوند!) وارد زبان پارسی شده است. بهتر است از کاربرد این پسوند با واژههای پارسی و نیز انگلیسی/فرانسه خودداری کنیم. به پیشنهاد دکتر ادیب سلطانی و دکتر حیدری ملایری بهتر است از پسوند پارسی «ی» یا «ایگی» استفاده کنیم. مانند ایرانیگی. پیشتر در این باره در وبلاگ شهربراز نوشتهام.
http://shahrbaraz.blogspot.com/2008/04/blog-post_17.html
اما برگردم به پاسخ اصلی. برداشت شما درست است. من به عنوان فردی ایرانی، همواره به ایرانی بودن خود افتخار میکنم و دوستدار ایران و فرهنگ ایرانی هستم و بر این باورم که همواره در درازای تاریخ این فرهنگ ایرانی بوده است که باعث پایندگی و پیوستگی ما بوده است. و از این میراث گرانقدر باید دفاع کرد و آن را گسترش داد. به قول شادروان محمدتقی بهار در همان داستان دهقان دانا و فرزندانش:
نگر تا که دهقان دانا چه گفت - به فرزندگان چون همیخواست خفت
که میراث خود را بدارید دوست - که گنجی ز پیشینیان اندر اوست
همان طور که گفتید این تنها هدف وبلاگ شهربراز نیست. من دوستتر دارم که به دلبستگیهایم دیگرم میپرداختم. اما یکی از دلیلهای این که در وبلاگ شهربراز شاهد تمرکز بر دفاع از فرهنگ ایرانی هستیم نیازهای زمانه است. در سالهای اخیر شاهد خیز گروههای تجزیهطلب بودهایم. اینان از کمی آگاهی مردم سوءاستفاده میکنند. وگرنه به باور من و دوستانم ایرانیان در دفاع از پیوستگی سرزمینی (تمامیت ارضی) هوشیار هستند اما آگاهی کافی از تاریخ و فرهنگ و گذشتهی خود برای دفاع از آن و پاسخ به یاوهگویان ندارند. وقتی با مردم صحبت میکنیم بسیاری شروع به تعریف از ۲۵۰۰ سال (و گاه ٧٠٠٠ سال) تاریخ میکنند اما چیز زیادی از آن نمیدانند. حتا از زمان قاجاریان و صفویان نیز به قدر کافی خبر ندارند چه برسد به هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان.
- چه شد که در میان این همه نحله و فرقهی فکری چون مارکسیسم، فاندامنتالیسم مذهبی، کار سیاسی، هرمنوتیک، روشنفکری مذهبی و یا غیرمذهبی، اگزیستانسیالیسم، پستمدرنیسم و سایر زمینههای ادبی و فلسفی و سیاسی و ... چنین وبلاگی با چنین رویکردی (پاسداشت مرزهای "ایرانیگی" به گفتهی خودتان) راهاندازی کردهاید؟ آیا ایراندوستی و دفاع از مرزهای ایرانی بودن را از همهی اینها مهمتر یافتید؟
- پاسخ بخش دوم: آری. به نظر من وظیفهی هر ایرانی در مرحلهی اول حفظ و دفاع از مرزهای زمینی و فرهنگی ایران است. البته بخشهایی از این کار وظیفهی دولت است اما وقتی دولت ما به جای بیل زدن باغچهی خودش به فکر مدیریت جهان و مسئلههای جنبی و «برونمرزی» و گشودن مشکل دیگران است وظیفهی شخصی ما در این زمینه سنگینتر میشود.
اگر بخش اول پرسش شما را درست دریافته باشم منظورتان آن است که چرا در وبلاگ شهربراز به این موضوعهایی که گفتید نپرداختهام. راستش دلیلهای مختلف داشت.
پاسخ کوتاه:
به نظر من فرهنگ و تاریخ و گسترش آگاهی و ایراندوستی و دفاع از مرزهای فرهنگی ایران مهم است و در نظام آموزشی و دستگاه حکومتی کمتر به آن توجه میشود. من هم سعی میکنم اینها را بیشتر مطرح کنم. منظورم هم از فرهنگ ایران تنها فرهنگ پیشااسلامی نیست. تمام فرهنگ و ادب و تاریخ چندهزار سالهی ایران است. یکی از شگردها و روشهای دشمنان ایران دشمنی افکندن بین ایرانیان از راه دامن زدن به بنیادگرایی دینی و مذهبی و نیز ایجاد تقابل بین گذشتهی پیشااسلامی و پسااسلامی است. این دو دوره بخشهایی از تاریخ ما هستند. هیچ یک را نباید حذف کرد. شاید مثال مشابه آن باشد که به مرد میانسالی بگوییم بهترین دوران زندگی تو نوجوانی تو بود اما پس از آن مُردی! و کس دیگری بگوید نه. تو هرگز نوجوان نبودی و هرچه هستی از دیروز به دنیا آمدهای.
به نظر من امروزه مردم به جای این که به فکر آن باشند که فرزندانشان زبان و فرهنگ و تاریخ ایران را یاد بگیرند دنبال آن هستند که حتما کلاس زبان انگلیسی بروند. لابد نام آن را هم «عملگرا بودن» میگذراند. کلاس خوشنویسی و خطاطی و هنر و ... چندان برایشان مهم نیست. متاسفانه میبینیم که حکایت همان کلاغی شدهایم که میخواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش هم یادش رفت. به جای آشنایی با جغرافیای ایران تلاش میکنند دست کم حتما یک بار دوبی بروند.
در کمانک بگویم که به نظر من «روشنفکر مذهبی» ترکیب متضادی است. بهتر است بگوییم نواندیش مذهبی. زیرا روشنفکر تعریفی دارد که مستقل از مذهب است و کسی که در چارچوب مذهب فکر کند نمیتواند روشنفکر باشد. جلال آلاحمد نیز گفته است که روحانیان و نظامیان نمیتوانند روشنفکر باشند زیرا چارچوب کاریشان تعبدی و فرمانبرداری است.
به گمان من مارکسیسم و کمونیسم آزمون تاریخی خود را در اتحاد شوروی پس دادند. دیگر حرف زدن از آنها و توجیه این که «آنها درست پیاده نکردند یا درست نفهمیدند» فایده ندارد. البته ایدهی سوسیالیسم و ترکیب آن با مردمسالاری و لیبرالیسم موفقتر بوده است برای نمونه در برخی کشورهای اروپایی و کانادا.
پیشنیاز بحثهای فلسفی رشد خردگرایی و اندیشهورزی در ماست. ضمن آن که من آشنایی چندانی با فلسفه به صورت تخصصی ندارم که بتوانم دربارهی آن چیز بنویسم.
پیشنیاز بحث پسانوینگرایی هم آن است که ما به نوینشدگی رسیده باشیم یعنی از تراداد (سنت) گذشته باشیم. اما جامعه و طرز فکر ما هنوز به این سطح نرسیده است. شاید در ظاهر و ابزار، بسیاری چیزهای نوین مانند مخابرات پیشرفته، تلویزیون، رایانگر، تلفن دستی، گیرندهی ماهواره، اینترنت و ... را داشته باشیم اما از نظر فکری هنوز جامعهی ترادادی هستیم. پیدایش نوینشدگی در غرب حاصل شرایط فکری و اقتصادی بود و پس از آن ابزارهای نوین آمدند. ابتدا از طرز فکر ترادادی و مذهبی بسته به خردگرایی و اندیشهورزی و روشنگری رسیدند بعد دنبالهاش چیزهای دیگر آمد. اما در ایران این ابزارها وارداتی است اندیشه هم وارداتی است. اینجا هم باز همان داستان کلاغ و یاد گرفتن راه رفتن کبک برقرار است. هنوز احترام به قانونهای سادهی اجتماعی مانند مقررات آمدوشد (ترافیک) و چراغ راهنمایی برایمان بیاهمیت است. هنوز خردگرایی برایمان بیگانه است. هنوز خیلی کم مطالعه میکنیم. هنوز شمارگان کتاب در کشور ۷۰ میلیونی ما - که بالاترین درسد جوانان را دارد - عدد شرمآور ۴-۵ هزار است. میزان تولید اندیشه در کشور ما رضایتبخش نیست. نبود یا کمبود اندیشهی واکاونده (تحلیلگر) آشکار است. هنوز خیلی کار داریم تا به جامعهی نوین برسیم.
نکتهی دیگر این که: وقتی ما به جامعهی نوین و پسانوین هم برسیم باز به تاریخ و فرهنگ و زبانمان نیاز داریم. نباید فکر کنیم که پرداختن به تاریخ و فرهنگ مال دوران پیشانوین است. هنوز هم در اروپا و امریکا شکسپیر و میلتون و چاوسر مطالعه میشوند و رویشان پژوهش میشود. هنوز هم روی تاریخ و فرهنگ یونان و روم باستان بحث و پژوهش میشود. حتا در زمینههای فنی و علمی نیز از استورهها و اصطلاحهای این فرهنگها استفاده میشود.
- جناب شهربراز! ایران امروز دارای مشکلات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی فراوانی است که خود از آن آگاهید. آیا صرف شناخت فرهنگ کهن ایران و پاسداشت آن برای حل این مشکلات کافی است؟ آیا فرهنگ کهن و سنت فکری ما برای برونرفت از این گره کور تاریخی که اکنون گرفتار آن هستیم، چیزی در چنته دارد؟
- روشن است که شناخت فرهنگ ایران و پاسداشت آن به تنهایی برای حل مشکلهای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی کافی نیست اما دست کم برای حل مشکلهای فرهنگی لازم است. برای حل مشکلهای سیاسی و اقتصادی باید از کارشناسان این رشتهها کمک گرفت. باید شایستهسالاری حاکم شود. باید به قول معروف کار دست کاردان باشد. هر مشکلی راه حل خودش را دارد. نباید به دنبال کیمیایی بود که همهی مشکلهای ما را یکجا و یکشبه حل کند. مشکلهای ما یکشبه پدید نیامدهاند که یکشبه هم حل شوند. برای حل هر مشکلی باید از ویژهکاران (متخصصان) و کارشناسان همان رشته یاری خواست. متاسفانه ما در همه زمینههای گفته شده مشکل داریم و باید در همه زمینهها کار کنیم. باید زحمت فراوان کشید. پژوهش کنیم. بررسی کنیم. ببینیم که چرا اوضاع چنین است و راه حل چیست. در بخش بررسی مشکل و یافتن راه حل، فرهنگ کهن ما میتواند راهکارهایی نشان دهد. زیرا کولهباری از تجربه است هرچند که همهی این تجربهها و گذشتهها موفقیتآمیز و کامیاب نبوده است. در انگلیسی نیز جملهای هست که میگوید: «داوری درست نتیجهی تجربه است. تجربه نیز خود نتیجهی داوریهای غلط در گذشته است». اگرچه هر کشوری با دیگری فرق دارد اما باید به تجربهی دیگر کشورها نیز نگاه کرد و دید آیا میتوان راه حل مشابهی پیش گرفت.
من کارشناس اقتصادی نیستم اما میدانم که باید ساختار اقتصادی کشور را اصلاح کرد. حتا خود دولت نیز پذیرفته است که ما دچار فساد اقتصادی هستیم. باید از وابستگی به نفت کاست و درآمدهای دیگر پیدا کرد. به نظرم میتوان برای درآمد جایگزین از فرهنگ کهنمان یاری گرفت. برای مثال اگر ما به میراث فرهنگیمان بیشتر توجه کنیم و بدان ارج بگذاریم میتوانیم از تاریخ کهن خود و اثرها و بناهای برجامانده از آن برای جذب گردشگران داخلی و جهانی بهره ببریم و درآمد اقتصادی پیدا کنیم و برای گروه زیادی کار بیافرینیم مانند صنعت مهمانداری و هتلها، صنعت هواپیمایی و ... اگر به آموزش تاریخ اهمیت داده شود میتوان از کارشناسان تاریخ در میراث فرهنگی استفاده کرد. رشتهی مرمت و نگهداری یادگارهای تاریخی میتواند هم کارآفرین باشد و هم درآمدساز. میتوان فیلمهای سینمایی یا مستند ساخت و درآمدزا شد. راه کسب درآمد از بناها و یادگارهای باستانی، فروش و واگذاری آنها به دوستانمان در بخش خصوصی یا ساختن هتل در کنار آنها نیست. درآمدزایی آثار باستانی این نیست که آنها را پنهانی در حراجهای خارجی بفروشیم یا لوحههای زرین را آب کرده و بفروشیم. روشن است که برای جذب گردشگر نیاز به همکاری و بازبینی در بخشهای دیگر و اصلاح و بهبود زیرساختهای فیزیکی و غیرفیزیکی کشور نیز هست. خلاصه خیلی باید کار کرد.
- برای بیشتر روشن شدن نقش سنت و تعیین میزان کارآمدی آن، میتوانید یک مثال عینی بزنید که نشان دهد که چگونه بخشی از سنت و میراث فکری ما میتواند موجب حل یکی از مشکلات اساسیای که امروز با آن مواجهیم بشود؟
- برای نمونه بحث خردورزی را در نظر بگیریم که گفتم یکی از مشکلهای ماست. شاهنامهی فردوسی توسی - که شاهکار ادبیات ایران به ویژه در زمینهی ادبیات رزمی یا حماسی است - با ستایش خرد آغاز میشود و سراسر پر است از تکیه و تاکید بر خرد و خردورزی.
به نام خداوند جان و خرد - کزین برتر اندیشه برنگذرد
خرد را و جان را همیسنجد او - در اندیشهی سخته کی گنجد او
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد - ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای - خرد دست گیرد به هر دو سرای
کسی کو خرد را ندارد ز پیش - دلش گردد از کردهی خویش ریش
ازویی به هر دو سرای ارجمند - گسسته خرد پای دارد به بند
خرد چشم جانست چون بنگری - تو بیچشم شادان جهان نسپری
خرد را و جان را که یارد ستود - و گر من ستایم که یارد شنود
یا
سخن چون برابر شود با خرد - روان نیوشنده رامش برد
یا در تاکید بر دانش میگوید: «میاسای ز آموختن یک زمان - به دانش میفکن دل اندر گمان». و نیز بیت معروف «توانا بود هر که دانا بود - ز دانش دل پیر برنا بود» که زمانی بر سر در آموزش و پرورش و مدرسهها و نیز روی جلد کتابهای درسیمان بود اما متاسفانه اکنون برداشته شده است.
همین طور است پنج گنج نظامی گنجوی که شاهکار ادبیات بزمی و عشقی ماست. نظامی ، دیگر شاعر بزرگ ایرانی، خود را دنبالهرو و جانشین فردوسی میدانسته و به همان میزان بر خرد و دانش تاکید میکند. در همان داستان «کودکی از جملهی آزادگان - رفت برون با دو سه همزادگان» میبینیم که بیت پایانی و نتیجهی داستان این است: «دشمن دانا که پی جان بود - بهتر از آن دوست که نادان بود».
متاسفانه با ورود ترکان اغوز و مغولان و تتاران و آتش زدن و ویران کردن مسجد ها و مدرسهها و کتابخانهها و کشتن دانشمندان و دانشوران و نداشتن امنیت جانی آنان، پایههای علمی و خردورزی ایران سست شد و در کنار آن نوعی از تصوف خردسیتز و تملقآمیز نیز رایج شد و کسانی چون عماد فقیه کرمانی پدید آمدند که عبید زاکانی داستان موش و گربه را در وصف حال او ساخته است و حافظ شیرازی نیز در انتقاد به وی غزل معروف خود را دارد که میگوید: «صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد - بنیاد مکر با فلک حقهباز کرد». یکی از جنبههای منفی عرفان و تصوف ما تاکید بیش از حد بر احساسات است و گاهی تحقیر عقل و خرد. مانند
عقل در راه عشق نابیناست - عاقلی کار بوعلی سیناست
پای استدلالیان چوبین بود - پای چوبین سخت بیتمکین بود
و این روال ادامه پیدا کرد تا روزگار نوین و جنبش مشروطهخواهی و تماسهای دوباره با اروپا و دنیای نوین و پیشرفته و صنعتی. دکتر مرادی غیاثآبادی در معرفی کتاب «فنون و منابع در ایران» - که پایاننامهی دکتری آقای پرویز محبی در پاریس بوده و خانم آرام قریب آن را در ایران به پارسی برگردانده و با شمارگان غمانگیز ۱۶۵۰ جلد منتشر شده است! - از مهندسی به نام حافظ اصفهانی یاد میکند که در زمان صفویان و همزمان با نوزایش اروپایی میزیست و کارهای مهمی کرد و میتوانست پیشرو و بنیانگذار دوران نوین و صنعتی ایران شود اما از وی حمایت نمیشد.
اینجاست که ما باید با دید واکاونده و سنجشگر به گذشته نگاه کنیم و از آن درس بیاموزیم. البته کسانی هستند که در گذشته زندگی میکنند و کسانی هستند که کلا گذشته را انکار میکنند و به طور افراطی میگویند باید تاریخ را فراموش کرد چون باعث اختلاف میشود! به نظر من باید در اکنون زندگی کرد اما برای آینده نیز برنامه داشت و از گذشته درس گرفت.
- پارهای وبلاگنویسان جوان – و حتی بسیاری از سالخوردگان – مدام بر طبل آریایی بودن ایرانیان می کوبند و دائما بر این مساله تاکید میکنند. آیا امروز براستی ایران تنها متعلق به آریاییان است. آیا برجسته کردن افراطی و تاکید بر این قضیه – که شاید دستاورد ناسیونالیسم پهلویها است- میتواند راهگشا باشد و مشکلی را حل کند؟ یا بوارونه، بیشتر موجب تشدید اختلافها و ایجاد تفرقه بین قومها و پیروان ادیان گوناگون ایرانزمین میشود؟
- ایران متعلق به همهی شهروندان آن و همهی کسانی است که نسلها در آن زندگی کردهاند. به نظر من اصلا پرداختن به بحث نژاد کار بیهودهای است. فکر کنم برای بیشینهی مردم ایران نیز نژاد اصلا مطرح نباشد. پس نگذاریم که مطرح شود و بهتر است به این بحثها دامن نزنیم. اساس کشور ایران از همان زمان هخامنشیان بر پایهی گونهگونی بوده است. مردم ما هزاران سال است که با آرامش در کنار هم زیستهاند. در خبرها هست که سرویسهای جاسوسی بیگانگان به دنبال آن هستند که چنین بحثهایی را بین ایرانیان مطرح کنند. پس بهتر است ما ناخواسته آب به آسیاب آنان نریزیم و به آتش آنان ندمیم.
از نظر تاریخی تا آنجا که من میدانم پس از اسلام گروههایی از عربان به ایران آمدند و در میان ایرانیان ساکن شدند و در فرهنگ غنی و شارمندانهی (متمدن) ایرانی حل شدند. هم چنین در سدههای بعدی ترکان آسیای میانه و مغولان و تاتاران نیز به ایران تجاوز کردند و پس از ویرانیهای فراوانی که به بار آوردند گروهی از آنان در ایران ساکن شدند و آنان نیز به تدریج در ایرانیان حل شدند. اما بیشینهی جمعیت، همان مردم آریایی ماند. بنابراین هیچ کس امروز نمیتواند ادعا کند که آریایی ناب است. مطالعهها و بررسیهای ژنتیک نشان داده که بسیاری از مردم ایران (از جمله ساکنان آذربایجان) آریاییاند.
برگردم به بند نخست پاسخم. حتا اگر ثابت شود که تمام مردم ایران ۱۰۰٪ آریایی ناب اند و یا کس دیگری ثابت کند که نه خیر بلکه فقط ۲.۲۳٪ آریایی هستند این چه مشکلی را حل میکند؟ اصلا آریایی بودن یا نبودن ما جزو مشکلهای امروز ما نیست. ما ایرانی بودنمان با نژاد تعریف نمیشود بلکه بیشتر با فرهنگ و تاریخ مشترک تعریف میشود. تاریخ و فرهنگ مشترکمان ما را با مردم تاجیکستان و افغانستان و ازبکستان و اران و شیروان پیوند میدهد. البته این دلیل نمیشود که مثلا روزنامهی ایران یا سازمان به اصطلاح «میراث فرهنگی» یاوهای چاپ کند که لرهای بختیاری و بلکه تمام مردم ایران از نژاد سامی هستند! آریایی بودن ریشهی ایرانیان یک حقیقت تاریخی است که در نام «ایران» (سرزمین مردم آریایی) نیز بازتاب یافته است. اما هیچ دلیلی برای برتری نیست. منظورمان هم از آریایی آن «نژاد برتری» نیست که هیتلر و دیگران مطرح میکردند.
همان طور که گفتید ما باید به فکر مشکلهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی خودمان باشیم. ما باید به کاروان پیشرفت بپیوندیم. ما با وجود پتانسیل بالا برای پیشرفت و درآمد بالا، جزو کشورهای کمدرآمد و در حال توسعهایم. ما باید فرهنگ کاریمان را اصلاح کنیم. باید یاد بگیریم که برای به دست آوردن هر چیز تلاش و زحمت لازم است. باید خردورزی را بیاموزیم. باید نگاه واکاونده را رشد بدهیم. باید پژوهش را گسترش دهیم. باید صنعت و تولید را گسترش دهیم. بهتر است نیرویمان را صرف کارهای مثبت و سازنده و ایجاد اتحاد و همبستگی و نه جداییآفرینی بین ایرانیان کنیم. صرف آبادی و آبادانی ایران کنیم.
باید بپذیریم که بافت جامعهی فعلی ما بافتی مذهبی است و دین یکی از عاملهای پیوستگی و اتحاد ما بوده است. دینستیزی راه حل مشکلهای ما نیست. به نظر من در دنیای امروز بهتر است دین هر کس را مسئلهای فردی و خصوصی بدانیم و برای ایجاد مردمسالاری و حکومت غیردینی (و نه ضددینی!) تلاش کنیم. هر کسی باید آزاد باشد دین خود را داشته باشد و به دین دیگران نیز کاری نداشته باشد. همان آیهی معروف «لَکُم دینُکم وَ لیَ دینی» یا جملهی معروفی که مردم نیز میگویند: «موسا به دین خودش. عیسا به دین خودش».
- به نظر شما بهترین استراتژی در برابر دگراندیشان قومی (چون پانترکها) و همچنین تجزیهطلبان چیست؟ گفتگو و نقد؟ برخورد نظامی؟ برخورد سیاسی و قضایی؟ یا هیاهوهای ژورنالیستی؟ و در پایان آیا هر قومی (چون ترکها) حق ندارد برای خود تاریخ بنویسد (حتی اگر این تاریخ جعلی باشد و به مذاق اکثریت خوش نیاید)؟
- نخست این که همهترکانگاران «دگراندیش» نیستند. دگراندیش همان طور که از نامش پیداست اندیشهای دارد اما اینان بیشتر توهم دارند و تلاش در بازنویسی تاریخ و فرهنگ جهان را دارند. برای مثال اگر کسی برخلاف ۱۴۰۰ سال تاریخ مستند و مورد قبول تمام انسانهای عاقل و بالغ، و بدون داشتن هیچ سند و مدرک معتبر و دست اولی بگوید «پیامبر اسلام عرب نبوده بلکه ترک بوده است» نمیتوان نام چنین شخصی را دگراندیش گذاشت.
تا آنجا که من میدانم خوشبختانه مردم ما، به ویژه مردم دلیر و ایراندوست آذربایجان، اصلا به این گروه توجهی ندارند و از آنان بیزار نیز هستند و آنان را جدی نمیگیرند. هم چنین دربارهی تجزیهطلبان نیز مردم استانهای مرزی کشور در طول هشت سال جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، وفاداری و میهنپرستی خود را ثابت کردند. راه مقابله با همهترکانگاران و دیگر گروههای تجزیهطلب (مانند همهعربانگاران و همهکردانگاران) گسترش آگاهی در میان مردم و برملا کردن دروغها و توهمهای این گروه بر اساس سند و مدرک معتبر است. در واقع همان گفتگو و نقد حرفهایشان. همیشه در پایان، راستی پیروز میشود.
اما در سطح کلان، حکومت ایران نیز باید فکری اصولی و سنجیده به حال این موضوع بکند. مثلا وقتی دولت باکو ادعاهای واهی میکند و کتابی منتشر میکند که بابک خرمدین و نظامی گنجهای و شاه اسماعیل صفوی و شهریار را شخصیتهای تاریخی خودشان معرفی میکنند یا وقتی فیلمی میسازند که بر اساس همین توهمها و دروغهاست دولت ایران باید واکنش نشان دهد. وقتی دروغ یکپارچگی «آذربایجان شمالی» (منطقهای که تا سال ۱۹۱۸ اران و شیروان نام داشت و پس از آن نام آذربایجان واقعی را دزدیدند) و «آذربایجان جنوبی» و دیگر مزخرفات شبیه آن را تکرار میکند دولت ایران باید واکنش نشان دهد. واکنش به این جور کارها دیگر از دست من و شما خارج است.
تاریخنگاری مانند هر رشتهی دیگری نیاز به تخصص و مطالعه دارد. پیشنیازهایی دارد که هر کسی نمیتواند سرش را بیاندازد پایین و برای خودش تاریخ بنویسد. همان طور که سبزیفروش را برای ساخت موشک استخدام نمیکنند یا مهندس برق را نمیتوان به سرآشپزی گماشت هر کسی را نیز نمیتوان تاریخنگار دانست. تاریخ علمی است مانند دیگر رشتههای علمی. مسئلهی پذیرش مذاق اکثریت نیست مسئله درستی و راستی و مستند بودن تاریخ است. این که مثلا پیامبر اسلام یا ابوریحان بیرونی را ترک بدانیم یا نظامی را که در تمام عمر خود به زبان پارسی نوشته و آشکارا خود را ایرانی دانسته ترک اغوز بنامیم اینها تاریخنگاری نیست. اینها دروغنگاری است. سرچشمهی بسیاری از این دروغها به زمان تزارهای روس و استالین و پروژهی ملتسازی شوروی و پایان دولت عثمانی (جوانان ترک) برمیگردد. پیش از سدهی نوزدهم و بیستم میلادی هیچ یک از این ادعاها وجود نداشت و مطرح نبود. من حق دارم خودم را ثروتمندترین یا دانشمندترین آدم روی زمین بدانم. اما فقط برای خودم. وقتی بخواهم این را با زور و تبلیغ به همه تحمیل کنم و بگویم من راست میگویم و هارای هارای! دیگران حق مرا خوردهاند کافی است نگاهی به دارایی عقلی و مالی من بکنند و ببینند حرف مزخرفی میزنم. به گفتهی پروین اعتصامی: مکن کاری که هشیاران بخندند.
- جناب شهربراز! در لابلای سخنان شما نکتههای فراوانی است که ما را به گفتگوی بیشتر فرامی خواند. اما چون از ابتدا قصد نداشتیم گفتگویی طولانی و مفصل داشته باشیم، گفتگوی بیشتر را به آینده وامی گذاریم. امیدوارم این گپ و گفت دوستانهی کوتاه توانسته باشد خطوط کلی اندیشههای شما و رویکردهای وبلاگ "شهربراز" را برای آشنایی بیشتر خوانندگان پوشش دهد. بسیار سپاسگزارم که وقت ارزشمند خود را به پاسخگویی پرسشهای من اختصاص دادید.
بسیار جالب بود.
سلام و درود بر رفیق عزیز.........
رفتم و با دقت وب این ددوست گرامی رو مطالعه کردم..........متاسفانه نتونستم براشون پیام بذارم.......بسیار ممنون........
درود بر شما
برای پیام گذاشتن در بلاگ اسپات در پایین بخش کامنت ها گزینه Name/URL را باید انتخاب کنید و سپس فقط نامتان را در جای مورد نظر بنویسید.
شاد باشید
مرتبط :
نعمت – حکمت – توجیه
http://www.dast-neveshte.blogsky.com/1387/09/07/post-31/