این شعر از دکتر حمید مصدق فرزند دکتر محمد مصدق بنیانگزار جبهه ملی ایران و ملی کننده ی صنعت نفت ایران است . به مناسبت ۲۹ اردیبهشت روز تولد و بزرگداشت دکتر محمد مصدق (که در رسانه های ایران نامی از آن برده نمی شود ) قسمتی از این شعر زیبا را به خامه می کشم تا همه بتوانند آنرا بخوانند .
مراسم بزرگداشت دکتر مصدق در باغش واقع در آبیک قزوین برگزار می شود. آرامگاه ابدی دکتر مصدق هم در همانجاست. هر چند نیروی انتظامی تدابیر سختی برای حضور کمتر مردم و ممنوعیت فیلمبرداری و عکسبرداری میبند ولی این مراسم هر سال با حضور گسترده ی مردم و اعضای جبهه ی ملی ایران برگزار می شود :
زمانی دور در ایرانشهر
همه در بیم
نفس در تنگنای سینه ها محبوس
همه خاموش
و هر فریاد در زنجیر
و پای آرزو در بند
هزار آهنگ و آوای خروشان بود و شب خاموش
فضای سینه از فریاد پر بود و لب خاموش
و باد سرد
چنان کولی و ولگرد
به هر خانه ، به هر کاشانه سر می کرد
و با خشمی خروشان
شعله ی روشنگر اندیشه را می کشت
شب تاریک را تاریکتر می کرد
....
در آن دوران
در ایرانشهر
همه روزش چو شبها تار
همه شبها ز غم سرشار
نه در روزش امیدی بود
نه شامش را سحرگاه سپیدی بود
نه یک دل در تمام شهر شادان بود
خوراک صبح و شام ماران دو کتف آژدهاک پیر
مدام از مغز سرهای جوانان
این جوانمردان ایران بود
جوانان را به سر شوری است طوفانزا
امید زندگی در دل
ز بند بندگی بیزار
و این را آژدهاک پیر می دانست
از این رو بیشتر بیم و هراسش از جوانان بود
....
لب هر در
به روی کوچه آهسته وا می شد
و از دهلیز قلب خانه ها با خوف
سراپا واژه ی انسان رها می شد
هزاران سایه ی کمرنگ
در یک کوچه با هم آشنا می شد
طنین می شد
صدا می شد
صدای بی صدایی بود و
فرمان اهورایی
....
....
به پا خیزید
کف دستانتان را قبضه ی شمشیر می باید
کماندارانتان را در کمانها تیر می باید
شما را عزمی اکنون راسخ و پیگیر می باید
شما را این زمان باید
دلی آگاه
همه با همدگر همراه
نترسیدن ز جان خویش
روان گشتن به زرم دشمن بد کیش
نهادن رو به سوی این دژ دیوان جان آزار
شکستن شیشه ی نیرنگ
بریدن شیشه ی تزویر
دریدن پرده ی پندار
اگر مردانه روی آرید و بردارید
از روی زمین از دشمنان آثار
شود بی شک
تن و جانتان ز بند بندگی آزاد
دلها شاد
تن از سستی رها سازید
روانها را به مهر اورمزد آشنا سازید
از آن ماست پیروزی
....
....
خدای عهد و پیمان میترا
پشت و پناهم باش
بر این عهد و بر این میثاق
گواهم باش
در این تاریک پر خوف و خطر
خورشید راهم باش
خدای عهد و پیمان میترا
دیر است اما زود
مگر سازیم بنیاد ستم نابود
به نیروی خرد از جای برخیزیم
و با دیو ستم آنسان در آوزیم
و بستیزیم
که تا از بن بنای آژدهاکی را بر اندازیم
به دست دوستان از پیکر دشمن
سر اندازیم
و طرحی نو در اندازیم
...
...
در آن شب از دل و از جان
به فرمان سپهسالار کاوه مردم ایران
ز دل راندند
نفاق بندگی و خسته جانی را
و بنشاندند
صفا و صلح و عیش و شادمانی را
نوازش داد باد صبح دم بر قله البرز
درفش کاویانی را ....
دکتر حمید مصدق
سلام وب خوبی داری
خوشحال میشم به منم سر بزنی
سلام خانمی
دستت درد نکنه